- ارسالیها
- 328
- پسندها
- 1,848
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 9
- نویسنده موضوع
- #11
نفسم را صدادار بیرون پرت کردم. زیاد او را نمیشناختم و انرژی خوبی از او نمیگرفتم پس بسیار سرد جواب دادم:
- چه فرقی به حال تو داره. همیشه مزاحمی.
سرم را از دیوارهای گچی ترکخوردهی خانه چرخاندم که عکسهای خودم را که کش رفته بودم، دست مهشید، نازی و ساغر دیدم.
عرق سردی بر بدنم نشست. ساغر که داشت به یکی از عکسها میخندید با فریاد من مبهوت شد :
- کی بهتون گفته میتونید کیفم رو زیر و رو کنید؟ عقل نداری تو ساغر؟
سریع از جا برخواستم و بیمعطلی کیفم را از دست نازی نجات دادم و سپس عکسهایم را از ساغر و مهشید گرفتم و داخل کیف فرو بردم. نازی زیر لب گفت:
- نمیخوریم که.
با چشمهایم طوری نگاهش کردم که تصمیم به رفتن گرفت. قبلاً به ساغر هشدار داده بودم که بهتر است هر کسی را داخل در خانه مشترکمان...
- چه فرقی به حال تو داره. همیشه مزاحمی.
سرم را از دیوارهای گچی ترکخوردهی خانه چرخاندم که عکسهای خودم را که کش رفته بودم، دست مهشید، نازی و ساغر دیدم.
عرق سردی بر بدنم نشست. ساغر که داشت به یکی از عکسها میخندید با فریاد من مبهوت شد :
- کی بهتون گفته میتونید کیفم رو زیر و رو کنید؟ عقل نداری تو ساغر؟
سریع از جا برخواستم و بیمعطلی کیفم را از دست نازی نجات دادم و سپس عکسهایم را از ساغر و مهشید گرفتم و داخل کیف فرو بردم. نازی زیر لب گفت:
- نمیخوریم که.
با چشمهایم طوری نگاهش کردم که تصمیم به رفتن گرفت. قبلاً به ساغر هشدار داده بودم که بهتر است هر کسی را داخل در خانه مشترکمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش