- تاریخ ثبتنام
- 15/12/24
- ارسالیها
- 152
- پسندها
- 537
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #101
نگاهش کردم و با یادآوریش دوباره چشمهام اشکی شد.
- آخه...آخه خیلی بد بود. چرا اونجوری شدید؟ توروخدا مراقب خودتون باشید. اگه چیزیتون میشد من باید چیکار میکردم؟ هیچوقت خودم رو نمیبخشیدم.
آروم گفت:
- خودت رو چرا نبخشی؟ من بهش عادت دارم چیز جدیدی نیست.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- یعنی چی چیز جدیدی نیست؟ قبلاً هم اینجوری شده بودید؟
درحالی که سرش پایین بود آروم سرش رو تکون داد و گفت:
- خیلی وقت پیش آره اما فکر نمیکردم دیگه اینجوری حمله بهم دست بده.
- وای چرا مراقب نیستید پس؟
درحالیکه با نگاهش داشت زیرتخت دنبال کفشهاش میگشت گفت:
- مراقب چی باشم؟ قسمت باشه بمیرم میمیرم دیگه.
رو پاهام نشستم و کفشهاش رو بیرون کشیدم و گذاشتم رو چهارپایه کوچیک و نگاهش کردم:
- خدانکنه! میشه حرف مردن نزنید...
- آخه...آخه خیلی بد بود. چرا اونجوری شدید؟ توروخدا مراقب خودتون باشید. اگه چیزیتون میشد من باید چیکار میکردم؟ هیچوقت خودم رو نمیبخشیدم.
آروم گفت:
- خودت رو چرا نبخشی؟ من بهش عادت دارم چیز جدیدی نیست.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- یعنی چی چیز جدیدی نیست؟ قبلاً هم اینجوری شده بودید؟
درحالی که سرش پایین بود آروم سرش رو تکون داد و گفت:
- خیلی وقت پیش آره اما فکر نمیکردم دیگه اینجوری حمله بهم دست بده.
- وای چرا مراقب نیستید پس؟
درحالیکه با نگاهش داشت زیرتخت دنبال کفشهاش میگشت گفت:
- مراقب چی باشم؟ قسمت باشه بمیرم میمیرم دیگه.
رو پاهام نشستم و کفشهاش رو بیرون کشیدم و گذاشتم رو چهارپایه کوچیک و نگاهش کردم:
- خدانکنه! میشه حرف مردن نزنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش