• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان همسایه حیاط مشترک | پریا . ظ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pariya_z
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,215
  • کاربران تگ شده هیچ

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
- بیام عقب ممکنه ماجرا به یه بحث عادی خاتمه پیدا نکنه!
منظورش رو گرفتم و سریع قبل از اینکه بیشتر ادامه بده پیاده شدم و رفتم جلو نشستم.
- خب بفرمائید! گفتید چرتتون رو بزنید باهام حرف می‌زنید. منتظرم!
به‌شدت منتظر بودم همه ماجرا رو راست و حسینی برام تعریف کنه و بهش زل زده بودم تا شروع کنه.
- من می‌خوام یه راهی پیش روت بذارم. بهش فکر کن بعدش جوابمو بده! الان شرایط خودت رو خودت بهتر می‌دونی. یه دختر تنهایی. خونواده، پول و سرپناهی نداری. من می‌تونم همه اینا رو در یه قالب قانونی دراختیارت بذارم تو هم با خیال راحت درست رو می‌خونی و مادامی که کنار منی کسی کاری به کارت نداشته باشه اینو تضمین می‌کنم.
پس نه تنها نمی‌خواد اصل ماجرا رو تعریف کنه بلکه می‌خواد بیشتر تو نقش حامی من فروبره و اوامر پسرعمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
لبخند رو لبم ماسید و گفتم:
- عقد واقعی؟ دائم یعنی منظورمه.
- آره دیگه! از اولش منظور منم همین بود ولی ترسیدم از عکس العملت. الان که خودتم موافقی همه چی حله. فقط گواهی فوت پدر و مادرت و شناسنامه‌ات پیشت هست؟
سرم رو چرخوندم و کامل به پشتی صندلی تکیه زدم.
- چی شد پشیمون شدی؟
نگاهش کردم که دیدم با یه لبخند رو لبش داره رانندگی می‌کنه. نکنه داره منو دست می‌ندازه! نشونت میدم!
برگشتم و از صندلی عقب کوله م رو کشیدم جلو و از توش مدارک رو پیدا کردم و گذاشتم رو داشبورد ماشین.
- نه! پشیمون نیستم. همین الان محضر پیدا بشه معطل هم نمی‌کنم.
- خوبه! ذاتاً منم دارم همین کارو می‌کنم. تو مسیرشم دیگه.
درحالی‌که چشم‌هام از تعجب گرد شده بود، سرم رو سمتش چرخوندم.
- این دیگه شوخیه!
با همون لبخند رو لبش سرش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
تو یکی از شهرهای بین راه وایساد و پیاده شد. گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد؛ لیلا بود. نفس عمیقی کشیدم، حالا لیلا چی می‌شه؟
کاوه برگشت، چیزایی که خریده بود رو صندلی عقب گذاشت و خودش سوار شد.
- گوشیت... .
صدای زنگ موبایلش بلند شد و ورش داشت.
- بله، علیک‌سلام، تهرانم گفتم که! آره فردا اول وقت حاضرش کن، آره باهاش قرار بذار، می‌بینمت، خداحافظ.
سرم رو چرخوندم سمتش و نگاهش کردم. اولش دو دل بودم بگم یا نگم اما بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره گفتم:
- به لیلاخانوم بگید عقدمون صوریه.
- لزومی نداره بگم!
دوباره نگاهش کردم؛ نگاهش به سمت جاده بود. یاد حرف‌های بردیا شب تولدم افتادم؛ کاوه برای اینکه شرکت خودش رو بزنه باید یکی مثل پدر لیلا تائیدش کنه تا بتونه وارد بازار کار بشه، پدر لیلا کاوه رو داماد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
- کار خودت رو کردی بالاخره بی‌ریشه!
کاوه داد زد:
- مامان! تمومش کن!
اما ثریاخانوم با تموم عصبانیتش ادامه داد:
- دختره بی اصل و نصب! وقیح!
بعدش از حال رفت. شوکه نگاهش می‌کردم.
نوید رو به کاوه داد زد:
- قرص‌هاش، قرصش تو کابینته داداش بیارش.
کاوه انگار بدتر از من شوکه بود. من سریع رفتم و از پشت ثریاخانوم رو گرفتم تا خود نوید بلند شد و سمت آشپزخونه رفت و وقتی برگشت یه چیزی زیر زبون ثریاخانوم گذاشت.
نوید: الان حالش بهتر می‌شه.
کاوه: می‌برمش تو ماشین ببریمش بیمارستان.
ثریاخانوم خیلی آروم گفت:
- نمی‌...خواد.
کاوه: مامان از کی زیرزبونی مصرف می‌کنه؟
نوید: چندسالی می‌شه فشار عصبی بهش وارد بشه این‌جوری می‌شه.
صورت کاوه با دیدن حال مادرش خیلی گرفته شد. انگار اصلاً نمی‌دونست که مادرش مشکل فشار داره و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
مدادم رو گذاشتم و از پشت میزم بلند شدم که اومد داخل و سلام کردم.
- سلام؛ مثل اینکه مزاحمت شدم کار داشتی.
- نه داشتم درس می‌خوندم مشکلی نیست.
- درس؟
- بله واسه کنکور.
- آهان! چه خوب!
- مادرتون حالش خوبه؟
سرش رو انداخت پایین و یه لبخند کوچیک زد. انگار از رفتار مادرش شرمنده بود.
- بد نیست!... راستش من از طرف مامان عذر می‌خوام. می‌دونید خب یه‌کم شوک شدیم اما کاوه وقتی به مامان گفت قرار نیست کسی غیر از ما بفهمه ازدواج کردید اعصابش آروم‌تر شد. راستی وقتی نبودید باران و بردیا یکی دوبار تماس گرفتن. فکر کنم این مدت خیلی باهم صمیمی شدید.
- بله خیلی انسان‌های خوب و دوست‌داشتنی هستن، هم خودشون هم خانواده‌اشون. وقتی تماس گرفتن شما بهشون چی گفتید؟
- حقیقتش نمی‌دونستم جریان چیه ولی گفتم برگشتید خونه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
- حواسم نبود.
- حواست رو جمع کن خب!
- ببخشیدا شما خودتون دو روزه خونه نیومدید خب اگه مشکوک نمی‌شدن عجیب بود!
- خب من قبلاً هم همین بودم. کار داشتم واقعاً.
صدای نوید از پایین اومد که کاوه رو صدا میزد.
- یالا دیگه.
با اینکه از عکس‌العمل ثریاخانوم می‌ترسیدم، بلند شدم و سمت کاوه رفتم و باهم پایین رفتیم. ثریاخانوم و نوید تو آشپرخونه و پشت میز ناهارخوری نشسته بودن که نوید با دیدنمون لبخند رو لب‌هاش اومد و ثریاخانوم کاملاً برعکس نوید اخم‌هاش تو هم گره خورد.
سلام کردم که فقط نوید جوابم رو داد و نشستم. کاوه هم کنارم نشست و اول کار ظرف من رو برداشت و خودش برام غذا کشید. کاملاً زیر ذره‌بین ثریاخانوم بودیم. پنج دقیقه اول کسی حرفی نمی‌زد و فقط صدای قاشق، چنگال می‌اومد اما بعدش ثریاخانوم یهویی گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
آرایش ملایمی کرده بودم و طبق معمول همیشه یه شومیز ساده دکمه‌دار رو با شلوار نیم بگم پوشیده بودم. اون شب علاوه بر خونواده ما، پدر و مادر بردیا هم اونجا بودن. از اونجایی که باران دست‌تنها بود هربار صدام می‌زد و من تو پذیرایی کردن کمکش می‌کردم. تقریباً دو ساعتی از اومدنمون می‌گذشت و من در حال تعارف قهوه به پوران خانم و مادر بردیا بودم که پوران خانوم گفت:
- خیلی دوست دارم خواهرت رو ببینم ثریا جان.
ثریا: خواهرم؟ چرا؟
- درحالی که یه قلوپ از قهوه‌اش رو سر کشید گفت:
- می‌خوام رودر رو ببینم چه کسی همچین فرشته‌ای رو بزرگ کرده! دختر آروم، اصیل و نجیب من. حتماً خودشم یه فرشته‌است.
نگاهش کردم که داره با تحسین نگاهم می‌کنه لبخند زدم و بعد از کمی مکث گفتم:
- ممنونم. نظر لطفتونه.
پوران: جریان عروسی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
شنبه صبح تو اتاقم و مشغول درس خوندن بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد. از اونجایی که غیر از من و ثریاخانوم کسی خونه نبود از اتاقم بیرون اومدم و رفتم پایین.
- بله؟
- لیلام.
جا خوردم. این وقت صبح لیلا اینجا چیکار می‌کنه؟
- کی بود؟
برگشتم و ثریاخانوم رو که داشت از پله‌ها پایین می‌اومد رو نگاه کردم.
- لیلا،... یعنی... یکی از همکارای آقاکاوه یعنی... کاوه.
خدایا داشتم گند می‌زدم. چرا انقدر هول شدم آخه؟ سریع رفتم سمت در ورودی و بازش کردم.
لیلا با یه دسته گل داوودی سه رنگ تو دستش اومد داخل. یه پالتو چرم مشکی بلند پوشیده بود و یه شال سبز رنگ سرش کرده بود که فوق‌العاده بهش می‌اومد. مستقیم سمت ثریاخانوم رفت و هم رو بغل کردن. انگار از قبل همو می‌شناختن.
- حالتون خوبه؟ ببخشید من تازه امروز فهمیدم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
خوب شد که کاوه قبلش رفته بود چون واقعاً نمی‌خواستم بین مادر و پسر دعوا بشه. نوید با صدای آروم و درحالی‌که داشت حرص می‌خورد رو به مامانش گفت:
- قول داده بودی مثلاً!
- این یه متر زبون داره پیش شماها رو نمی‌کنه.
فهمیدم منظورش حرفیه که ظهر زدم. اومدم تو آشپزخونه و چهار تا چایی ریختم و بردم. چون کاوه نبود مردد بودم بشینم یا نه که نوید سریع گفت:
- زن‌داداش بشین. الان داداشم میاد.
ثریاخانوم چیزی نگفت و من هم روبروشون نشستم. کاوه بعد از پنج دقیقه درحالی‌که جلوی موهاش کمی خیس بود، برگشت. کنارم نشست و سریع یه چای برداشت.
- واقعاً خوش به حال اونی که دختری مثل لیلا عروسش بشه.
یه لحظه کاوه چای پرید تو گلوش و درحالی‌که گلوش رو صاف می‌کرد برگشت و با یه حالت تعجبی نگاهم کرد. نکنه فکر کرده من در مورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
حالا من رو نگاه کرد و درحالی‌که عصبی لبخند می‌زد گفت:
- پسرم حتی دوست نداره بیاد کنارت بخوابه! احمقی تو؟ نفهمی؟ اون خونواده حسامی چون ظاهراً گولشون زدی که با ما نسبتی داری، الان ازت تعریف می‌کنن. اگه بفهمن بی‌کس و کاری تو روتم نگاه نمی‌کنن چه برسه اینکه بذارن بچه‌هاشون با تو هم‌ کلام بشن. آره مشخصه اول پسر منم گولت رو خورده اما معلومه الان پشیمونه! با چه زبونی بهت بگه ازت خوشش نمیاد هان؟ گم شو یالا برگرد تو همون ناکجاآبادی که بودی.
بغض بدی گلوم رو گرفته بود. لعنتی هی داشت سفت و سفت‌تر می‌شد و نمی‌تونستم حرف بزنم چون به وضوح داشت چونه‌ام می‌لرزید. ثریاخانوم کماکان پرقدرت داشت ادامه می‌داد که کاوه از جاش بلند شد. تو یک‌لحظه از کمرم گرفت و من رو انداخت رو شونه‌اش. درحالی‌که هنگ بودم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا