- تاریخ ثبتنام
- 15/12/24
- ارسالیها
- 167
- پسندها
- 566
- امتیازها
- 2,863
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #141
از شدت دستپاچگی، خم شدم و لباسهایی که کف اتاق پخش شده بود رو جمع کردم و مچالهمچاله روی تخت انداختم.
- جایی میخواستی بری؟
برگشتم سمتش. سعی کردم لبخند بزنم، اما خودم هم میدونستم مصنوعیه.
- این وقت شب؟ نه کجا برم؟!
- آخه صورتت هم... چیزه... .
دستش رو آروم برد سمت صورت خودش اما نتوست ادامه بده که منم هول هولکی رژم رو با پشت دستم پاک کردم. خیلی خجالت کشیدم و لباسهام رو دوباره برداشتم و سمت حموم رفتم تا اونجا عوضشون کنم. از کنارش که رد شدم آروم بازوم رو گرفت. باتعجب سمتش برگشتم.
- من میرم. تو راحت باش.
پشتش رو بهم کرد و همین که خواست اولین قدم رو برداره سریع گفتم:
- کجا میری؟
برگشت. نگاهم کرد.
قلبم اونقدر تند میزد که حس میکردم صدای ضربانش توی اتاق میپیچه. نگاهش مردد بود… درست مثل...
- جایی میخواستی بری؟
برگشتم سمتش. سعی کردم لبخند بزنم، اما خودم هم میدونستم مصنوعیه.
- این وقت شب؟ نه کجا برم؟!
- آخه صورتت هم... چیزه... .
دستش رو آروم برد سمت صورت خودش اما نتوست ادامه بده که منم هول هولکی رژم رو با پشت دستم پاک کردم. خیلی خجالت کشیدم و لباسهام رو دوباره برداشتم و سمت حموم رفتم تا اونجا عوضشون کنم. از کنارش که رد شدم آروم بازوم رو گرفت. باتعجب سمتش برگشتم.
- من میرم. تو راحت باش.
پشتش رو بهم کرد و همین که خواست اولین قدم رو برداره سریع گفتم:
- کجا میری؟
برگشت. نگاهم کرد.
قلبم اونقدر تند میزد که حس میکردم صدای ضربانش توی اتاق میپیچه. نگاهش مردد بود… درست مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش