نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خَنا | حنانه بامیری نویسندۀ افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 166
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
خَنا
نام نویسنده:
حنانه بامیری
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی
کد رمان: 5786
ناظر رمان: M A H D I S M A H D I S

خلاصه: در دنیای پیچیده و در هم‌تنیده‌ای که مرز میان گذشته و حال تار می‌شود، زندگی دو عموزاده به یکدیگر گره می‌خورد؛ جایی که سایه‌های گذشته همچنان بر زندگی جاری مردمانش سنگینی می‌کند. کوهیار که هنوز در منجلاب انتخاب اشتباه گذشته‌اش مانده، دل به دختری دیگر می‌بندد. غافل از اینکه داستان عشق کوهیار و گندم به پسرعمویش که سال‌هاست از وطن دورمانده، پیوند می‌خورد. بازگشت بردیا به زادگاهش، رودبار، درست نقطۀ شوم و سیاه این خانواده است و دامی ننگین برای هر دو خانواده پهن می‌کند. دامی که نه تنها مرزهای دوستی و نفرت را در هم می‌نوردد، بلکه آن‌ها را به مرزهای غریبی از رقابت عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
698
پسندها
9,688
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #3
هوالباقی
دیدن دزدیده یادی از خ**یا*نت می دهد
از نظربازان رسواییم ما همچون حباب
(صائب)

خنا یادگاری باشد برای مردان و زنان این دیار

که جنگیدند برای هرچه حقشان بود

جنگیدند؛ اما نرسیدند.

خَنا: آفت.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #4
نخست دفتر

رودبار بو می‌داد. بوی وطن، بوی غربت!
در آشناترین نقطۀ غربت ایستاده بودم. پیش چشم آذین‌هایی که در مهتاب عجین شده بود. هوا سنگین بود؛ آسمان رودبار هم سر لج افتاده بود با منِ تازه از راه رسیده. با منی که عاشق باران رودبار بودم تا مشامم پر شود از عطر آغوش مادر؛ از عطر خاکی که او را در آغوش داشت.
هوای رودبار که همیشه مملو از رطوبت و بوی خاک بود، حالا برایم بیش از همیشه سنگین می‌آمد. درختان زیتون با تنه‌های خاکی و شاخه‌های باریکشان مانند نگهبانان قدیمی سایه‌ام را در آغوش می‌کشیدند. همان زیتون‌های قد علم کرده که تمایز من و عموزادۀ آقازاده‌ام را بین همه‌مان جار می‌زد. همان عموزادۀ رفیقِ شفیق. همان برادر!
اینجا همه‌چیز آشنا بود؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #5
هر دو غرق در سکوت بودیم. من به تشویش تپش‌های قلب سردار گوش سپرده بودم و او... شاید به نفسی که سال‌ها دور مانده بود از او. نفسی که تنها یادگاری‌اش بود و تنها سرمایه‌اش. صدای زوزۀ باد در کوهستان‌های دوردست، با صدای آرام جریان رودخانه هم‌آهنگ شده بود. رودبار، با آن بوهای تند زیتون و چای کوهی مثل قصه‌ای بود که من فراموش کرده بودم. مثل خود من که از یادها رخت بربسته بودم. چشم‌هایم به درخت زیتون، به خاک مرطوب، به قلب رودبار خیره ماند. احساس می‌کردم برگ به برگ این درخت چیزی را از دست داده؛ چیزی شبیه به من.
- دِباره کی می‌ری شهرِ وِر؟
با تمام ناتوانی‌اش باز گام‌هایش را موزون با گام‌های سریع من کرد. خش‌خش عصایش ضرب‌آهنگ شرشر آب از شیروانی درآمیخته بود و گاهی نفس‌های ممتدش گریزی به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #6
باران پیراهنم را با تنم یکی کرده بود و سرمایش در تنم رخنه کرده بود. سرد بود؛ آن‌قدر سرد که یقین داشتم سرفه‌های فردا خواب خوش نخستین روزم را زهرم خواهد کرد.
هنوز گل‌ها روی طاقچه بود؛ سردار هرروز آبشان می‌داد... علی‌الخصوص تک شاخۀ شمشاد را!
هنوز هم عادت داشت پیراهن عرق‌کرده‌اش را کنار آن کلاه نمدی روی آویز بیندازد. هنوز هم عادت نداشت به زدودن چرک از رخت. شاید هیچ‌کدام از لحظات خانۀ پدری در دنیای مدرن پایتخت معنی نداشت؛ اما برای من که در این خانه خاطراتش را با همه وجود لمس کرده بودم، این جزئیات می‌شد شریان حیاتی که ما را زنده نگه می‌داشت.
گلدان سفالی کنار شمشاد حالا بیش از پیش ترک برداشته بود و پیرتر از دیگر چیزها به‌نظر می‌رسید؛ اما شمشاد همچنان سبز و شاداب روی طاق داخل همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #7
چشمم دوباره به ترک‌های گلدان افتاد. شمشاد انگار ستون این خانه بود؛ زنده، بلند و مقاوم. او بود که هرروز صبح دل سردار را زنده نگاه می‌داشت؛ همان دل خسته‌ای که حالا پشت به من روی زمین نشسته بود و غرق در فکر نگاهی به دوردست‌های همین خانه انداخته بود.
صدایش برایم جان داشت. نمی‌دانم چرا؛ شاید چون نگاهش انگار چیزی از زمان‌های قدیمی در دلم زنده می‌کرد. از لابه‌لای رخت و لباس‌های باران‌خورده، در میان انبوه قطراتی که برِشان جا خوش کرده بود، خشک‌ترینش را بیرون آوردم و بر تن کردم. دست‌هایم را روی زمین گذاشتم؛ درست همان‌جایی که او نشسته بود و برای لحظه‌ای خودش را، مادرم را و گذشته‌ای را که دیگر بازنمی‌گشت، با تمام وجود حس کردم.
حرف‌ها در ذهنم جولان می‌داد برای گفتن؛ حرف‌هایی که سال‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
پس چندان برکت نداشت آمدنم!
جمله‌ای بود که زیر لب زمزمه‌اش کردم؛ آن‌قدر آهسته که خودم هم به سختی شنیدمش. نگاهم بر سقف شکافته و ستون‌های زنگ‌زدۀ شفاخانه بود؛ نمایشی تمام‌قد از فراموشی و ترک. نه از سوی طبیعت، بلکه از سوی ما. باران شب پیشین کار خودش را کرده بود. تا قوزک در سیلاب که با گل و کثافت درآمیخته بود، فرورفتم؛ سقفی که مدت‌ها از شکافته شدنش می‌گذشت و کسی نبود تا بر جداره‌هایش سرپوش بگذارد. دیواره‌های اینجا را باران نه، زمان از هم گسسته بود. شبیه سردار... شبیه شمشاد!
هیچ سقفی از شفاخانه باقی نمانده بود تا قطرات مداوم و سیلاب ته‌نشین گل را از داخل بزداید. جایی که زمانی پناهگاه مرهم‌های ساده و درمان‌های سنتی بود، به گندآب و محلی برای سرگردانی مارها بیشتر شبیه بود تا جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,091
پسندها
8,079
امتیازها
26,703
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #9
شبیه کودکی که ترس از گریزش را داشت. کف دستان زبرش را در آب این زمین شکوه‌ گم‌کرده فروبرده بود. سرش را پایین انداخته بود و یک‌بند جمله می‌گفت و صدایش بارهای سنگینی را بر شانه‌های من می‌گذاشت. باری که تنها خودم می‌توانستم از سنگینی‌شان بکاهم.
- هَچی بید، بَردیا خان، آخَر سالَ طبیبن زَمانیَه موندَگانه جاش بَرنیه. نَبیرین! این کل ماسینه چند ماهَس مَشیناو هم خوابَپه (همه‌چی این‌طوریه بردیا خان. آخر سال طبیب گفت موقت می‌ره و برنگشت و جایگزینش هم نیومد. هیچ‌کس رو نفرستادن. این‌همه مردم چند ماهه که از ساده‌ترین دوا و درمون هم محروم شدن).
آهی کشید و نگاهش سنگینی کرد بر ویرانه‌های دوروبر. حرف‌های او تلنگری زد بر پیکرۀ بی‌غیرت من. گویی شعله‌ای در خاطراتم زبانه کشیده بود؛ جایی در میانۀ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا