• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گادیم (جلد دوم ساکت نمی‌نشیند) | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
گادیم (جلد دوم ساکت نمی‌نشیند)
نام نویسنده:
سیده نرگس مرادی خانقاه
ژانر رمان:
جنایی، پلیسی، معمایی
کد رمان: 5802
ناظر رمان: Armita.sh Armita.sh


خلاصه:
من قاتلی ملقب به گادیم هستم. وقتی‌که می‌خواهی فردی باشی که دستت برای خطرناک‌ترین کار یعنی خون ریختن نشود، این است که آدم اجبارت می‌کند که به چنین قتلی بزرگ دست بزنی. آن‌ها بودند که مرا تبدیل به قاتلی بی‌رحم و حرفه‌ای کردند. آن‌ها بودند که احساس مرا به خوفناک‌ترین احساس دنیا ترجیح دادند. حالا با این چنین وضع هیبتی، مأموری زیرک آمده است که شاهد تنها رقیب‌ام در این زمینه است. او است که دشمن روزهایم شده است. او است که می‌خواهم تا خرخره گلوی او را بجوم تا بلکه کاخ آرزوهایم را به ویرانی تبدیل نکند. من آمدم تا بایستی کارم را تازه آغاز نمایم و تا کارم را به اتمام نرسانم، همچنان کابوس تاریکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
روبه عکاس که درحال عکس گرفتن بود، گفت:
- لطفاً این عکس گرفتن‌های شما کی تموم میشه؟
دست آوینا را گرفت و نیز به او گفت:
- آوینا، امشب که عروسی ما دوتا هست؛ پس بیا باهم فرار کنیم!
آوینا دستش را محکم‌تر گرفت و در گوش‌اش عاشقانه گفت:
- برای سربه‌سر گذاشتن بقیه و به‌خاطر تو، باشه!
آرش بیشتر خود را به آوینا نزدیک کرد و باری‌دیگر خود را به آوینا نزدیک کرد؛ آوینا در کنار آرش، حس خوبی را به او القا می‌کرد. امشب عروسی‌اش بود و باید برای آرش سنگ‌تمام می‌گذاشت. آوینا آرش را پیش از هرکسی دوست داشت. عشق او را کور کرده بود و نمی‌توانست جلوی پای خود را دریابد. قلب‌اش از شنیدن صدای آرش، به تپش در آمد؛ اما نمی‌دانست که قرار است به جای عشق آرش، آرش کابوس تاریکی‌های او باشد. با قرار گرفتن صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
طهورا چشم‌هایش را محکم می‌بندد. فاجعه‌ی عظیمی برای او رخ داده بود. از آن طرف، خواستگار سمجش را باید رد می‌کرد و از آن طرف هم این پرونده‌ی منفور را باید به اتمام می‌رساند.
خود را روی صندلی به چرم‌مانندش، اتکا داد و نیز گفت:
- باشه! می‌تونی به جناب سرهنگ بگی؟
- از قبل گفته شده و سرهنگ به دلیل کاری که در مأموریتش رخ داده، این موضوع رو به تو نگفته!
طهورا متعجب گفت:
- منظورت چیه؟ اون فقط باید به من می‌گفت که این قتل رخ داده و بعد به مأموریتش می‌رفت. همین!
ارغوان پیشانی‌اش را خاراند و نیز گفت:
- اون رو من دیگه نمی‌دونم. فقط این پرونده رو که ستوان مصطفوی برات میاره، یک نگاهی بندازی عیبی نداره!
از آن‌که به او این‌گونه دستوری بدهند، خوشش نمی‌آمد. باید ارغوان را سرجای خود بنشاند تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
طهورا جدی شد و گفت:
- پس اون پرونده رو به ستوان مصطفوی بده تا بلکه بهش نگاهی بندازم که بریم سر صحنه‌ی قتل.
- باشه طهورا؛ فقط این‌که این قتل و جنایت رو سریع به اتمام برسونی.
- باشه! تا یه ساعت دیگه، باید این پرونده دستم باشه. فهمیدی؟
ارغوان: باشه. چرا زود جوش میاری. من رفتم. خداحافظ.
بدون توجهی به خداحافظی ارغوان، تلفن را به روی او قطع کرد. همیشه باید غرورش را برای دیگران به محک بزند تا بلکه او را دست کم و دستور ندهند.
پوف کشیدن‌اش، مساوی با دوباره زنگ خوردن گوشی‌اش شد. با دیدن اسم شماره‌ای از جانب پدرش اخمی در پیشانی‌اش جاخوش می‌کند. هیچ‌گاه پدرش به او زنگ نزده بود. این نخستین‌باری بود که پدرش به او زنگ زده بود و او برای همین اخم کرده بود.
گوشی‌اش را پاسخ داد:
- بفرمایید پدرجان؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
پدرش از این حرف طهورا کلافه شد و چشم‌هایش را بست.
- طهورا‌، به من گوش بده!
طهورا چیزی نگفت و به ادامه‌ی حرف‌های پدرش گوش سپرد.
- خودت نظرت رو بگو! نظر تو برای من خیلی مهمه طهورا!
طهورا نفسش را بیرون فرستاد و در حینی‌که به تخته نرد خیره میشد‌، گفت:
- اصلاً مثبت نیست بابا!
لبخندی در کنج لبان آقا محمود پدیدار گشت.
- خوشحالم که دخترم، انتخابش رو خوب کرده.
از این حرف پدرش، تبسمی در بین لبانش جاخوش می‌کند. چه‌قدر این پدر در حق‌اش خوبی کرده بود؛ ولی مادرش به پدرش خ**یا*نت کرد و او و علی‌رضا را به همراه پدرشان رها نموده بود، او را خشمگین کرده بود.

با صدای در به خود آمد و نیز گفت:
- بیا تو!
در اتاق باز شد و قامت ستوان مصطفوی در چهارچوب در پدیدار گشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
طهورا متوجه‌ی غم و دلخوری پدرش نسبت به این ماجرا شد. باید دو ساعت وقتش را روی خانواده‌اش می‌گذاشت. مقصرش را، خودش می‌دانست و این او را تبدیل به عذاب‌ وجدان کرده بود.
پرونده را که باز کرد، متوجه‌ی قتل و مقتول جدید شد.
مشخصات او را خواند؛ ولی پیش از آن به پدرش گفت:
- بابا، من دیگه برم. خدانگهدار.
آقا محمود با اندوهی که در دل او تازیانه کرده بود، خداحافظی کرد و تلفتنش را به روی طهورا قطع کرد.
از صحبت با پدرش، لذتی نبرده بود و به آن حس ناخوشایندی داده بود.
باری‌دیگر به مشخصات مقتول چشم دوخت.
- آوینا جوادی، ۲۲ساله از شیراز. در طول شب عروسیش خیلی خوشحال بوده؛ ولی به طور عجیبی، به قتل رسیده. اون قبل از کشته‌شدن، آرش عطائی، به اون قول داده که بهترین شب عروسیش رو برای اون مُهیا کنه؛ ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Nargess128

مدیر تالار خانواده
پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
577
پسندها
1,447
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
گوشی‌اش را از روی تخت برداشت و نیز جواب داد:
- جانم طهورا؟ گوش شنوای حرف‌تون هستم.
طهورا جدی می‌شود و می‌گوید:
- پرونده رو یه بازیابی کردم. منتظرم با سرکار خانم به سر صحنه‌ی جرم بریم. میای دیگه انشاءاللّٰه؟
ارغوان خنده‌اش گرفت. طرز صحبت طهورا او را به خنده وا داشته بود.
- آره میام. داشتم حاضر می‌شدم که سرکار سرگرد زنگ زدن. برای همین زنگ زدی؟
- آره!

ارغوان برای نخستین‌بار، شیطنت‌اش گل کرد و گفت:
- از سرکوچه، کیکی، آبمیوه‌ای، نوشابه‌ای چیزی لازم نداری خدمت‌تون بخریم؟
طهورا دندان‌هایش از شدت این حرف، چفت شد. با حرص خروشید:
- ارغوان... .
به طور تقریبی فریاد زد:
- ارغوان! تا ده‌ دقیقه‌ی دیگه اومدی که اومدی، نیومدی خودم با ستوان مصطفوی میرم. اینو دارم جدی میگم!
و سپس تلفن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا