- ارسالیها
- 40
- پسندها
- 273
- امتیازها
- 1,703
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #31
سرش را که تکیه زده به شانهی آمین کج کرد، بالاخره نگاه گرفته از حلقه و دیده سپرده به سبزعسلی خمار چشمان آمین؛ رخدررخ و چشمدرچشم، با لذتی خوش دم گرفته از نفسی که پخش رخش شد، لبخندی ملایم کنج غنچهی لبانش کاشت که ثانیهای قلاب شد مردمکهای آمین را صید کرد. از دل آمین گذشت؛ دعا اگر قصد میکرد دل هم پس بگیرد، بر قلب او حک شده بود جنس خریداری شده پس داده نخواهد شد! این دختر در سراسر دنیایی که به آدمکها سپرده تنها سهم آمین صبور بود که برای پس گرفتن عشقش از قلبش تنها راه بریدن همه رگهای سپر قلبش بود و به تعریفی؛ تنها راه رهایی پرندهی عشق دعا از قفس قلب آمین، ریخته شدن خون او به حکم مرگ بود... تمام!
پلک زد تا مردمک از حبس لبخند دعا نجات دهد سپس ریسمان چشمان او را گرفت و باز که نگاه بالا...
پلک زد تا مردمک از حبس لبخند دعا نجات دهد سپس ریسمان چشمان او را گرفت و باز که نگاه بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.