شعر شعر مرا فریاد کن | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع •SONA•
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها بازدیدها 432
  • کاربران تگ شده هیچ

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان شعر: مرا فریاد کن
نام نویسنده: زری
ژانر: تراژدی
مقدمه: آن‌گاه که چاقو را
به‌جای گلوبند به گلویت آویز می‌کنی
مرا فریاد کن!
آن‌گاه که بغض گلویت را
و درد، قلبت را سخت می‌فشرد
و کورسوی امیدی باقی نمانده است
مرا فریاد کن
همانند کلاغ سیاهی که آواز آزادی می‌خواند
تو مرا فریاد کن
 

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,235
پسندها
42,061
امتیازها
96,873
مدال‌ها
47
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب العشق |•
1000015513.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #3
هوا گرگ و میش می‌شود،
هنگامی که درد، قلبم را می‌فشارد
تو مرا فریاد کن
چشمان خیس باران
نوای عاشقان
عابران تو خیابان
هنگام خستگی‌هایت
تو مرا فریاد کن
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #4
گفت شعری برایم بنویس
من خواندم با بغض
تو مرا فریاد کن
دیدم پرواز یک پرنده
که بال‌های او را شکستند
در بلندیِ بیکران آسمانِ آبی
تو مرا فریاد کن
سال‌هاست این پرنده
در قفسِ غم، اسیر است
لبه‌ی تیز تهاجم، قلبم را می‌درد
تو مرا فریاد کن
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #5
من امیدم را در تو دیدم
مهتابم را در ظلمت شب
عشق را با تو تجربه کردم
و هنگامی که ز عشق تو
گر می‌گرفتم
با رفتنت، تبدیل به یک خاکستر شدم
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #6
تو را فریاد زدم،
در تاریکی شب صدایت زدم
و تو با طنین دل‌نوازی به سویم آمدی
اینک دیر نشده است،
تو مرا فریاد کن
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #7
زمانی که از پوچی روزگار لبریز شدی
از او بگریز و همه‌ی جسم بی‌جانت را
در شعری، همچو آسمان صاف توصیف خواهم کرد
تمام گیاهان ز نغمه‌ی هزاران جوانه و غنچه
آوازی دل‌نشین می‌سرایند.
نسیمی‌ که در باغ نگاهم می‌وزد
به تو درود می‌فرستد!
من تو را در خیالاتم جستجو کردم
اما در خواب‌هایم دستان تو را یافتم
من در مُشت و لگد دنیا سخت کاویدم
من عشق را از تو آموختم
پر شدم از ترانه‌های سیاه
پر شدم از شعرهای سپید
من میان هزاران جرقه‌های امید
ناامیدترین زن جهانم!
همچو آبی زلال و روان
از ساحل چشمانت گذر می‌کنم!
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #8
رشته‌های موی مشکی رنگت را
در شعرهایم گره بزن
شاید پرندگان بال شکسته،
در پاییز و بهار
بر روی بام خانه‌ات بنشینند
برایت از شعرها و نغمه‌هایم بخوانند.
 

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #9

•SONA•

کاربر نیمه فعال
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
504
پسندها
1,257
امتیازها
9,073
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #10
فریاد من،
به‌خاطر احساساتم که خدشه‌دار شد
به سکوتی، درون من خلاصه شد؛
اما رفته‌رفته، همانند غم چروک روی صورتم شد
 
عقب
بالا