• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منشور قدرت: سرزمین تاریان | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
من و ساشا پشت سرش رفتیم که گفت:
- کمی خسته هستید اگه می خواین استراحت کنید براتون اتاق حاضر کردیم بعد از استراحت شما رو پیش بانو می‌برم.
لبخند زدم و گفتم:
- من خسته نیستم اگه ممکنه پیش بانو بریم.
- بسیار خب.
همراه کولدر از پله ها بالا رفتیم و وارد آخرین اتاق شدیم، دیدم همون مرد مسنی که توی خلسه دیدم جلو اومد و دست برسینه گذاشت و گفت:
- سرورم کولدر خداروشکر که به سلامت برگشتید.
نگاهش به من و ساشا که افتاد ادامه داد:
- ایشون کی هستن سرورم؟
کولدر گفت:
- همون کسی که برای آوردنش به تاریان رفته بودم.
مرد مسن تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- درود بر شاهزاده تاریان، من ایگان هستم.
من با لبخند گفت:
- درود بر شما.
ایگان ما رو به سمت تخت دونفره برد که زنی روش با چشمانی بسته دراز کشیده بود، زن لاغر اندام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
کولدر گفت:
- کسی که میتونه تو رو نجات بده.
لیندار لبخندی زد و گفت:
- ممنون.
به روش لبخند زدم و گفتم:
- بانو من مرلین شاهزاده تاریان هستم ببخشید ولی مجبورم دستتون رو در دستم بگیرم تا بتونم برای بیماری شما راه‌حلی پیدا کنم، می‌دونم که شما در این مورد سخت‌گیر هستید.
لیندا گفت:
- مشکلی نیست.
ایگان برام یه صندلی آورد روش نشستم و دست لیندا رو توی دستم گرفتم و چشمام رو بستم تا تمرکز کنم، آرام گفتم:
- بانو هر حسی داشتین به من بگین.
- باشه.
قدرت درمان رو صدا زدم توی ذهنم یه رنگ سبز رو دیدم خوب که نگاه کردم دیدم یه برگ سبزِ، متعجب بودم که یهو انگار همون برگ حرف زد:
- این بانو با یه نوع انگل آلوده شده باید اونو از بدنشون خارج کنید و با خنجری از جنس نقره بکشید.
گفتم:
- چطوری؟ من هنوز نمی دونم چطور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
رو به کولدر گفتم:
- شما باید مواظب بانو باشین.
کولدر با بی‌صبری گفت:
- خب بگو مشکل چیه شاهزاده؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- بانو با یه نوع انگل آلوده شدن و باید هرچه سریعتر از بدنشون خارجش کنم تا هم ایشون و هم وارث سالم بمونن.
رو به ساشا گفتم:
- وقتی انگل رو از بدن بانو خارج کردم باید با خنجر نقره از بین ببریش.
ساشا گفت:
- باشه.
ایگان جلو اومد و تشت و خنجر نقره رو آورد، دستم رو از دست لیندا جدا کردم و گفتم:
- به بانو کمک کنید تا بشینن و تشت رو کنارشون بذارید.
کولدر به لیندا کمک کرد تا بشینه و تشت رو کنارش گذاشت و تخت رو دور زد تا از طرف دیگه کنار لیندار بشینه، ساشا کنار تخت ایستاد تا در صورت دیدن انگل فوری اقدام کنه.
من دوباره دست لیندار رو در دست گرفتم و چشمام رو بستم و تمرکز کردم، انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
- بله.
اومد تشت رو برداشت و بیرون رفت، دیدم که لیندا انگار حالش بهتر بود، رو به من گفت:
- شاهزاده چی شده؟
با لبخندی گفتم:
- حالتون چطوره؟
- خیلی خوبم انگار اصلا بیمار نبودم، اون صدای جیغ مال چی بود؟
- مال انگلی بود که در وجود شما بود ولی حالا از بین رفته، یه چند لحظه دیگه منو تحمل کنید تا من وضعیت جنین شما رو بفهمم.
- باشه.
دوباره تمرکز کردم و دیدم جنین قوی بود و آسیب ندیده و یه پسر با مزه‌اس، چشمام رو که باز کردم دیدم نگاه کولدر و لیندا روی منِ، لیندا با شتاب پرسید:
- وضعیت بچم چطوره؟
لبخندی روی لبم اومد و گفتم:
- خیلی خوبِ، یه پسر بامزه دارین.
کولدر با لبخند گفت:
- این عالیه.
- بله منم یه پسر پشت نقره‌ای داشتم ذوق میکرم جناب کولدر.
آروم دست لیندا رو رها کردم و رو بهش گفتم:
- بانو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
***​
ساشا
لحظه آخری تونستم از سقوطش جلوگیری کنم، با حس بدنش فهمیدم تقریبا نیمی از قدرت ماناش رو صرف نجات کرده که این طور بدنش سرد و سخت شده، رو به کولدر گفتم:
- اتاق و بهم نشون بده.
کولدر جلو افتاد و چند اتاق جلوتر از اتاق خودشون رو به من نشون داد به محض ورود شاهزاده رو روی تخت گذاشتم و نگاهش کردم دیدم رنگش با گچ برابری میکنه، رنگ قرمز لب‌هاش کمرنگ شده بود و سردی بدنش بود که منو نگران می‌کرد، درستِ که ما خون آشام‌ها بدن سردی داریم ولی دیگه نه اینقدر سرد که انگار به یخ دست زدی.
کولدر گفت:
- کاری از دست من برمیاد؟
از کنار شاهزاده بلند شدم و گفتم:
- طبیب قصرتون چیزی از خون‌آشام‌ها میدونه؟
کولدر بیرون رفت و با ایگان برگشت، ایگان جلو اومد و شاهزاده رو معاینه کرد و گفت:
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
***​
جلو رفتم و کنار شاهزاده روی تخت نشستم، تا آرژان بتونه خوب مرلین رو ببینه، بعد از چند لحظه گفت:
- لعنت، جریان نیروی مانا داخل بدنشون کم شده باید هرچه سریعتر به تاریان برگردی ساشا، بودن توی تاریان روند بهبودش رو سریع می‌کنه، زودتر برگرد ساشا.
و محلول دوباره توی کاسه ریخته شد، محلول رو به شیشه برگردوندم و داخل جیبم گذاشتم، کولدر گفت:
- به ملکه بگو دینی که به من دارند رو بهشون به بهترین شکل برمی‌گردونم.
رو به روش ایستادم و گفتم:
- کولدر به زودی دوباره هم دیگه رو می‌بینیم تا اون موقع همون‌طور که شاهزاده گفت افرادت رو نجات بده.
- باشه ساشا، یکی از افرادم تو رو به همون جایی می‌بره که وارد تیفون* شدید.
- ممنون.
شاهزاده رو بلند کردم و با همراهی فردی به نام نولان بیرون رفتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
پراژا جادو رو خوند و ما پشت سر تیلاو داخل دریا شیرجه زدیم بعد از چند لحظه همگی تبدیل به سایرن شده بودیم، همگی به دنبال تیلاو و پراژا رفتیم نمی‌دونم چقدر شنا کرده بودیم تا اینکه به شهر الماس آبی رسیدیم ولی چون عجله داشتیم با سرعت از میان گذشتیم و وارد قصر مرجان سرخ شدیم.
تیلاو درحالی که شاهزاده رو در آغوش داشت به سمت اتاق رفت و ما هم به دنبالش وقتی وارد اتاق شدیم شاهزاده را روی تخت گذاشت و آرژان و پراژا دو طرف تخت ایستادن و مشغول شدن.
***​
ملکه سارا:
کنار مرلین بودم ولی انگار روحم در کنار آیهان بود که از دستم رفته بود، یاد لحظات آخری افتادم که کنار آیهان بودم لحظاتی که آغوشش رو حس کردم ولی بعد آغوش مثل یخ سرد شد و اون آخرین بار بود که آغوشش رو حس کردم، حالا نمی‌دونستم چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
گوی از وسط نصف شد و آبش توی هر دو نصفه ریخت، آرژان کمی از آب رو داخل جام ریخت و آروم مرلین رو بلند کرد و آروم‌آروم داخل دهان مرلین ریخت و بعد یک پرتقال خونی رو باز کرد و اون رو هم بهش داد و بعد گفت:
- ملکه باید کمی صبر کنیم تا معجون آماده بشه تا اون موقع باید هر 4 ساعت بهشون آب چشمه و پرتقال خونی بدیم تا معجون اثر بهتری بذارِ .
رو به آرژان گفتم:
- هر کاری لازمه انجام بدید.
آرژان کنار مرلین برگشت و مشغول شد.
***​
مرلین:
کنار ساحل بودم روی شن ها دراز کشیده بودم و گوش میدادم که حس کردم، یه صدای خشداری گفت:
- پرینز نوچی*
از جام بلند شدم و به دور برم نگاه کردم که دیدم یک اژدها کنارم نشسته، پولک‌های بدنش مثل مخمل می‌درخشن، صورتش که جلو اومد تونستم چشمای دورنگش رو ببینم، یکی مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
***​
لطافت آب رو حس می‌کردم انگار زیر آب بودم و آب نوازشم می‌کرد، آروم چشمام رو باز کردم و دیدم واقعا زیر آبم، به خودم که نگاه کردم ازجا پریدم، این دیگه چیه؟
پاهام تبدیل به نیم‌تنه ماهی شده بود با پولک‌های طلایی و نقره‌ای، یک لباس چرمی آستین بلند تنم بود که به رنگ نقره‌ای بود و طرح یک اژدهای طلایی روش بود.با تکون دادن اون دم ماهی فهمیدم همه‌چی واقعیِ، از روی تخت بلند شدم و شروع به شنا کردم و دیدم انگار از اول ماهی بودم که اینطوری روان شنا می‌کنم، با صدای در اتاق به سمتش برگشتم که با مادر روبه‌رو شدم، با شتاب شنا کرد و بغلم کرد و گفت:
- وای مرلین، ممنون تاریان.
همه چیزم یهو یادم اومد و رو به مادر گفتم:
- یادمِ کنار کولدر بودم چجوری اومدم اینجا؟ من به چی تبدیل شدم؟ چرا نصف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
ادامه دادم:
- میشه فیروزه رو ببینم؟
تیلاو جلو اومد و گفت:
- تمام فیروزه برای شماست، پراژا شما رو همراهی می‌کنه.
پراژا جلو افتاد و گفت:
- بفرمایید سرورم.
به دنبال پراژا راه افتادم وقتی از قصر بیرون رفتیم تازه شگفتی سرزمین فیروزه برام معلوم شد دریای آبی که با صخره‌های مرجانی و انواع ماهی‌ها و گیاهان وبقیه حیوانات و دریایی که آبی بود، شنا کردم و خودم رو کنار نهنگ رساندم و همراهش شدم، می‌تونستم ذهنش رو بخونم، که به من خوش‌آمد می‌گفت، به دنبال ماهی کردم، با دلفین بازی کردم، رسماً بچه بودم که انگار پدر و مادرش اونو به پارک آوردن، واقعا بی نظیر بود، روی یک صخره نشستم و به منظره نگاه کردم که ناگهان یاد خوابم افتادم، آنوبیس منتظرم بود من باید به مصر می‌رفتم، با صدای پراژا به خودم اومدم:
- انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا