- تاریخ ثبتنام
- 21/5/19
- ارسالیها
- 5,179
- پسندها
- 14,440
- امتیازها
- 54,473
- مدالها
- 24
- سن
- 30
سطح
21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
من و ساشا پشت سرش رفتیم که گفت:
- کمی خسته هستید اگه می خواین استراحت کنید براتون اتاق حاضر کردیم بعد از استراحت شما رو پیش بانو میبرم.
لبخند زدم و گفتم:
- من خسته نیستم اگه ممکنه پیش بانو بریم.
- بسیار خب.
همراه کولدر از پله ها بالا رفتیم و وارد آخرین اتاق شدیم، دیدم همون مرد مسنی که توی خلسه دیدم جلو اومد و دست برسینه گذاشت و گفت:
- سرورم کولدر خداروشکر که به سلامت برگشتید.
نگاهش به من و ساشا که افتاد ادامه داد:
- ایشون کی هستن سرورم؟
کولدر گفت:
- همون کسی که برای آوردنش به تاریان رفته بودم.
مرد مسن تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- درود بر شاهزاده تاریان، من ایگان هستم.
من با لبخند گفت:
- درود بر شما.
ایگان ما رو به سمت تخت دونفره برد که زنی روش با چشمانی بسته دراز کشیده بود، زن لاغر اندام...
- کمی خسته هستید اگه می خواین استراحت کنید براتون اتاق حاضر کردیم بعد از استراحت شما رو پیش بانو میبرم.
لبخند زدم و گفتم:
- من خسته نیستم اگه ممکنه پیش بانو بریم.
- بسیار خب.
همراه کولدر از پله ها بالا رفتیم و وارد آخرین اتاق شدیم، دیدم همون مرد مسنی که توی خلسه دیدم جلو اومد و دست برسینه گذاشت و گفت:
- سرورم کولدر خداروشکر که به سلامت برگشتید.
نگاهش به من و ساشا که افتاد ادامه داد:
- ایشون کی هستن سرورم؟
کولدر گفت:
- همون کسی که برای آوردنش به تاریان رفته بودم.
مرد مسن تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- درود بر شاهزاده تاریان، من ایگان هستم.
من با لبخند گفت:
- درود بر شما.
ایگان ما رو به سمت تخت دونفره برد که زنی روش با چشمانی بسته دراز کشیده بود، زن لاغر اندام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.