• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان بازگشت از سکوت | ستاره افشار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع setarehafshar
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 604
  • برچسب‌ها
    رمان
  • کاربران تگ شده هیچ

setarehafshar

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2/10/22
ارسالی‌ها
36
پسندها
33
امتیازها
53
سن
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
کریم که هنوز هم شیطنت از چشمانش می‌بارید، با لحنی مشتاق پرسید:
- خب، حالا بگو ببینم چی برامون امشب پختی؟
شمیم که حالا سر ذوق آمده بود، خودش را کمی لوس کرد و با شیطنت گفت:
- هیچی، قلیه‌ گشنگی با طعم گریه!
کریم چشمانش را گشاد کرد، دستش را به سینه چسباند و با اغراق گفت:
- نه، تورو خدا! من از هرچی بگذرم، از شکمم نمی‌گذرم، شمیم، اینو خودت خوب می‌دونی!
شمیم که از واکنش کریم به خنده افتاده بود، با نیشخند گفت:
- شوخی کردم! از قورمه‌سبزی‌های ظهر مونده می‌خوریم دیگه.
کریم با خیال راحت دستی به موهایش کشید، انگار همین یک جمله کافی بود تا اضطراب گرسنگی‌اش فروکش کند.
- باشه، حرفی نیست. فقط کاش زودتر می‌فهمیدم مادر نیست، عروسکمم می‌آوردم. هم تو می‌دیدیش، هم من دلی از غذا در می‌آوردم!
شمیم نگاهش را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

setarehafshar

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2/10/22
ارسالی‌ها
36
پسندها
33
امتیازها
53
سن
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
کریم که به زور سکوت را تحمل کرده بود، بعد از پنج دقیقه، در حالی که هنوز هم شیطنت از نگاهش می‌بارید، ناگهان بی‌مقدمه گفت:
- شمیم، تو هیچ‌وقت فکر نکردی که ازدواج کنی؟
لقمه در گلوی شمیم گیر کرد. حس خفگی داشت. دستش را روی گلویش گذاشت، به سختی آن را پایین داد و با صدای گرفته گفت:
- آب بده... دارم خفه می‌شم.
کریم با عجله لیوان آب را پر کرد و به دستش داد. چشمانش نگران بودند، اخم کوچکی روی پیشانی‌اش نشسته بود.
- بیا، چی شد یهو؟
شمیم با چشمانی که اشک در آن‌ها حلقه زده بود، چند جرعه نوشید.اما گلویش هنوز می‌سوخت. انگار سنگینی حرف‌های کریم، بیشتر از لقمه‌ای بود که در گلویش گیر کرده بود. سرفه‌ای کرد، دستی روی لیوان کشید و زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا