- تاریخ ثبتنام
- 1/7/25
- ارسالیها
- 32
- پسندها
- 96
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #21
صدا در گلوی لاوین خفه شد. حتی فریاد زیر لبیاش هم نتوانست از آن حس چسبناکِ ترس فرار کند. از پشت پنجره، هقهقِ گسستهٔ دختر به هوا چسبید، صدایی لرزان، پر از اشکهای خفهشده:
- خب، لعنتی... من نمیخوامت!
حسابی میلرزید، اما کلمات را مثل تیغ پرتاب کرد:
- تو همیشه فقط یه دوست بودی... همین حسی که تو به من داری من به علیرضا دارم! بسه آ… .
سکوت ناگهانی فضارا سنگینتر کرد. سایه اصف روی دیوار بزرگتر شد، عضلات پشتش که از گوشه کنار رفته پرده بیرون زده بود، سفت و برجسته مثل مجسمه های باستانی بود. نفس هایش به اندازه ای عمیق بود که دندههایش زیر پوست کشیده می شدند.
- هیس، دهنت رو ببند!
صدای اصف بود، اما انگار از گلوگاهِ جهنم بیرون آمده بود، خفهشده، مرطوب و بیش از حد آرام.
یک ضربهٔ خشک. دستِ اصف...
- خب، لعنتی... من نمیخوامت!
حسابی میلرزید، اما کلمات را مثل تیغ پرتاب کرد:
- تو همیشه فقط یه دوست بودی... همین حسی که تو به من داری من به علیرضا دارم! بسه آ… .
سکوت ناگهانی فضارا سنگینتر کرد. سایه اصف روی دیوار بزرگتر شد، عضلات پشتش که از گوشه کنار رفته پرده بیرون زده بود، سفت و برجسته مثل مجسمه های باستانی بود. نفس هایش به اندازه ای عمیق بود که دندههایش زیر پوست کشیده می شدند.
- هیس، دهنت رو ببند!
صدای اصف بود، اما انگار از گلوگاهِ جهنم بیرون آمده بود، خفهشده، مرطوب و بیش از حد آرام.
یک ضربهٔ خشک. دستِ اصف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش