• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لِوِن دال | زینب‌.ب کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab.b
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 747
  • کاربران تگ شده هیچ

zeynab.b

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/7/25
ارسالی‌ها
31
پسندها
66
امتیازها
90
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
نولان، که تا آن لحظه در سکوت سنگین ایستاده بود، عمیق‌تر نفس کشید. بر خلاف ویگن که با اخم و چشمانی تیز به کارنل نگاه می‌کرد، نولان آرام‌تر بود؛ گرچه مخالفت در برق نگاهش پنهان نبود. به‌سختی زیر لب گفت:
-این بازی خطرناکه… اما شاید تنها راه باشه.

ساویر اما طاقت نیاورد. قدمی جلو رفت، دندان‌هایش را روی هم فشار داد و با خشم رو به کارنل غرید:
- تو داری رو همه چیزت ق*م*ا*ر میکی. یه لحظه به پیامدش فکر کردی؟! میدونی شاه بفهمه چی میشه؟!

ویگن دستش را گرفت تا مانع نزدیک‌تر شدنش شود، اما صدای ساویر مثل خنجری تیز در گوش جمعیت نشست که
این بار به سمت گوئن فریاد کشید:
- این مرد رو نمی‌شناسی… اگر پشتت رو خالی کنه چی؟! اگه به حرفی که زده عمل نکنه چی؟!

گوئن، هنوز به درخت تکیه داده بود. نگاهش آرام و سنگین روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zeynab.b

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/7/25
ارسالی‌ها
31
پسندها
66
امتیازها
90
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
کارنل در ظاهر آرام نشست، اما نگاه تیزش گوئن را لحظه‌ای رها نکرد. سپس به آرامی و با لحنی حساب‌شده گفت:
- داری زیادی روی گروگان‌هات حساب باز می‌کنی. آدم‌ها… زودتر از چیزی که فکر می‌کنی بی‌ارزش می‌شن.

گوئن لبخند زد، اما در عمق نگاهش برای لحظه‌ای مکثی افتاد. کارنل به او فهماند که هرچند مجبور به پذیرش شده، اما می‌تواند ورق را برگرداند.

رامونا، که تمام این مدت از گوشه‌ی اتاق صحنه را دنبال می‌کرد، نگاه سریعی به کارنل انداخت. برق خاصی در چشمان مرد بود؛ برقی که نشان می‌داد برخلاف ظاهر بسته‌شده در زنجیر، هنوز راهی برای مانور و چرخاندن اوضاع به نفع خودش پیدا می‌کند.

وقتی گوئن از اتاق بیرون رفت، کارنل با چشمان به خون نشسته تعقیبش کرد. ساویر دوباره زبان باز کرد:
- کَل چرا…

اما کارنل فریاد زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا