- تاریخ ثبتنام
- 12/7/25
- ارسالیها
- 29
- پسندها
- 66
- امتیازها
- 90
- سن
- 21
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
ساویر روی زمین افتاده بود، پلکهایش بین باز و بسته شدن گیر کرده بودند.
خون از پهلویش مانند جوی باریکی جاری بود و ملودی، مثل طنابی نامرئی، او را به تاریکی میکشید.
نولان حتی پلک نمیزد. گلولههای توپ، فریادها و بوی خون برایش محو بودند. فقط مینواخت. انگشتانش مثل آب روی سوراخهای فلوت میلغزیدند.
اما جیغ آشنایی ملودی را شکست. ناله فلوت رنگ باخت و باری دیگر همهگان هوشیار شدند. صدا نبرد به گوش رسید؛ صدایی خشن و واقعی. فریادها، کوبش توپها، ترکیدن چوبها زیر ضربه.
نوام فریاد زد:
ـ تمومش کردی؟!
گوئن فقط سرش را به طرفین تکان داد، عرق و خون از پیشانیاش میچکید.
تا نفسش را نمیبرید، تمام نمیشد.
هنس را دید که محافظهایش راه را باز میکردند تا به دختر زخمی برسند.
اما گوئن به طرف محافظها...
خون از پهلویش مانند جوی باریکی جاری بود و ملودی، مثل طنابی نامرئی، او را به تاریکی میکشید.
نولان حتی پلک نمیزد. گلولههای توپ، فریادها و بوی خون برایش محو بودند. فقط مینواخت. انگشتانش مثل آب روی سوراخهای فلوت میلغزیدند.
اما جیغ آشنایی ملودی را شکست. ناله فلوت رنگ باخت و باری دیگر همهگان هوشیار شدند. صدا نبرد به گوش رسید؛ صدایی خشن و واقعی. فریادها، کوبش توپها، ترکیدن چوبها زیر ضربه.
نوام فریاد زد:
ـ تمومش کردی؟!
گوئن فقط سرش را به طرفین تکان داد، عرق و خون از پیشانیاش میچکید.
تا نفسش را نمیبرید، تمام نمیشد.
هنس را دید که محافظهایش راه را باز میکردند تا به دختر زخمی برسند.
اما گوئن به طرف محافظها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.