• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لوران: شهری که با خاطره نفس می‌کشد | بریسکا کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع briska
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 247
  • کاربران تگ شده هیچ

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
لوران: شهری که با خاطره نفس می‌کشد
نام نویسنده:
بریسکا
ژانر رمان:
فانتزی
کد رمان: 5896
ناظر: A asalezazi


خلاصه رمان:
در دل مه، شهری هست که هیچ‌کس نامش را به یاد ندارد. ل
وران، جایی‌ست که خاطره‌ها در برگ‌های درختی زندگی می‌کنند، و نسیان، در آیینه‌ای آرام نفس می‌کشد. وقتی کسی وارد لوران می‌شود، نه برای نجات، بلکه برای یادآوری، سفر آغاز می‌شود، سفری از فراموشی به پذیرش، از سکوت به صدا، از گم‌شدن به پیدا شدن. این رمان کوتاه، داستان کسی‌ست که با گفتن یک خاطره، شهری را زنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

Raha~

مدیر تالار ترجمه + مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
2,197
پسندها
14,697
امتیازها
38,678
مدال‌ها
45
سطح
24
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه
لوران: شهری که با خاطره نفس می‌کشد.
در سرزمینی که حافظه جرم است، هر نامِ فراموش‌شده، هر نشانه‌ی خاموش، مثل شعله‌ای‌ست که نباید زنده بماند. نه از روی نسیان، بلکه از ترسِ به‌خاطر آوردن. اما هنوز، شب‌ها، صدایی در تاریکی زمزمه می‌کند:
- تو فراموش نشده‌ای. هنوز هستی.
لوران، شهری‌ست که با خاطره نفس می‌کشد. نه در نقشه‌ها، نه در تاریخ، بلکه در ذهن‌هایی که جرأت نگاه کردن دارند. گاهی فراموشی، خانه‌ای‌ست که در آن زندگی می‌کنیم، بی‌آن‌که بدانیم چرا. و گاهی، یک قدم کافی‌ست تا مه کنار برود، و چیزی از گذشته، آهسته، بیدار شود. درختی هست که برگ‌هایش خاطره‌اند. آیینه‌ای هست که نسیان را نشان می‌دهد. و کتابی هست که سؤال می‌پرسد، نه برای امتحان، بلکه برای بیدار کردن. کسی خواهد آمد. بی‌نام،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
نام من آیراست. هفده سال دارم. هر صبح، پیش از بستن موها و پوشیدن یونیفرم، لحظه‌ای در آینه مکث می‌کنم. نه برای دیدن چهره‌ام، بلکه برای شنیدن صدای شهری که در من نفس می‌کشد. شهری بی‌نام، اما انگار همیشه در من بوده. اگر بیشتر خیره شوم، شاید خاطره‌ای از آن جلو بیاید، نه کسی دیگر، بلکه منی که هنوز کامل نیست. پاهایم برهنه‌اند، روی زمین سرد اتاق. موهایم بازند، پراکنده روی شانه‌ها، مثل افکاری که هنوز از شب جدا نشده‌اند. صورتم بیضی‌ست، با گونه‌هایی آماده‌ی لبخندی نصفه‌نیمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
گاهی، وقتی خوابم نمی‌برد، صدای قدم‌هایش را می‌شنوم در راهروی خانه، آرام، بی‌صدا، مثل کسی که نمی‌خواهد دیده شود. و یک‌بار، در آینه‌ی تاریکِ شب، چهره‌اش را دیدم با نوری عجیب در چشم‌ها، نه پیر، نه جوان، انگار کسی دیگر بود، یا شاید همان کسی که همیشه بوده، ولی من تازه دارم می‌بینمش. پدر و مادرم؟ مثل دو فصل‌اند که هرگز هم‌زمان نمی‌رسند. پدرم همیشه در سفر است، و مادرم... از وقتی رفته، هیچ‌کس نمی‌گوید کجا. فقط مادربزرگ گاهی زیر لب می‌گوید:
- بعضی آدم‌ها، خودشان را جا می‌گذارند... نه در خانه، بلکه در خاطره‌ها.
من آیرا هستم. و این، آغازِ داستانی‌ست که شاید پایانش فرار نباشد. شاید ایستادن باشد. شاید جنگیدن برای چیزی که هنوز نامی ندارد، اما از آنِ من است. خانه‌ی ما در حاشیه‌ی نورالیاست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
راه مدرسه از میان کوچه‌های سنگی می‌گذرد، با دیوارهایی که خزه بسته‌اند، و پنجره‌هایی که هیچ‌وقت باز نیستند. ریل کنارم راه می‌رود، بی‌صدا، مثل همیشه. قدم‌هایش هماهنگ با من‌اند، اما نگاهش گاهی به مه می‌افتد، انگار دنبال چیزی می‌گردد که هنوز شکل نگرفته. ذهنم هنوز در خواب‌های دیشب غوطه‌ور است. در خوابم، کسی در مه ایستاده بود، با چشمانی که شبیه هیچ‌کس نبود، و صدایی که نمی‌دانم از کجا می‌آمد، اما گفت:
- نسیان از لوران می‌آید.
لوران؟ دره‌ای در جنوب نورالیا، جایی که هیچ‌کس نمی‌رود، و می‌گویند مه آن‌جا هیچ‌وقت کنار نمی‌رود. به اطراف نگاه می‌کنم. مه این‌جا هم هست، اما آرام‌تر، مثل کسی که فقط نگاه می‌کند. ریل مکث می‌کند، و بی‌مقدمه می‌پرسد:
- تا حالا شده حس کنی یه چیزی داره ازت پاک می‌شه؟ نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مدادم را روی کاغذ فشار می‌دهم، اما هنوز چیزی ننوشته‌ام. صدای بچه‌ها در اطرافم مثل موجی‌ست، گاهی بالا می‌آید، گاهی فرو می‌نشیند. ریل کنارم نشسته، بی‌صدا، مثل همیشه. نگاهش را حس می‌کنم، اما نمی‌دانم به من است یا به چیزی پشت سرم؛ چیزی که هنوز شکل نگرفته. ذهنم درگیر آن جمله است:
- «تو آماده‌ای. حالا نوبتِ پاک شدنِ چیزهای مهمه.»
آماده؟ برای چه؟ فراموشی؟ عبور؟ رفتن به جایی که هیچ‌کس برنمی‌گردد؟ چشم‌هایم را می‌بندم. تصویری در ذهنم شکل می‌گیرد:
(دره‌ای در جنوب نورالیا، مهی که هیچ‌وقت کنار نمی‌رود، و صدایی که از میان سنگ‌ها می‌آید، نه زمینی، نه انسانی.)
کاغذ هنوز سفید است، اما انگار چیزی را جذب می‌کند. انگار خاطره‌ای که نمی‌توانم به زبان بیاورم، دارد خودش را روی صفحه می‌نویسد، بی‌نیاز از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- اونا از لوران رد شدن، ولی دیگه برنگشتن... چون نسیان اون‌جاست.
زنگ کلاس به صدا درمی‌آید. همه بلند می‌شوند، دفترها بسته می‌شوند، صداها بالا می‌روند. اما من و ریل می‌مانیم. با نقشه‌ای که چیزی را پنهان می‌کند، و پسری که حالا دیگر نیست. ریل زیر لب می‌گوید:
- یه بار خواب دیدم اون‌جا بودم... ولی وقتی بیدار شدم، اسمم یادم نمی‌اومد.
من فقط نگاهش می‌کنم. چیزی درونم می‌لرزد، نه از ترس، بلکه از فهمیدن. بی‌صدا از کلاس بیرون می‌رویم، مثل دو سایه در مه. اما چیزی درون‌مان دیگر مثل قبل نیست. انگار دروازه‌ای گشوده شده، دروازه‌ای به لوران، و نسیان، که حالا دیگر فقط واژه نیست، بلکه چیزی‌ست که درون‌مان نفس می‌کشد. بعد از کلاس، حرفی نمی‌زنیم. نه از بی‌کلامی، بلکه از ترسِ پاک شدن چیزی که هنوز نامی ندارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
- «لوران، فقط برای آنان که فراموش شده‌اند.»
دستم را روی نقشه می‌گذارم. می‌دانم: لوران نه مقصد است، نه پایان؛ بلکه آستانه‌ای‌ست، برای آنان که هنوز نسیان را زندگی می‌کنند. و ما، بی‌آن‌که بدانیم چگونه، در حال عبوریم. از رودخانه می‌گذریم و وارد جنگل می‌شویم؛ جایی که درخت‌ها بلندترند و نور، کم‌تر. مه غلیظ‌تر می‌شود و صداها یکی‌یکی خاموش می‌شوند. حتی صدای قدم‌هایمان انگار در خاک فرو می‌رود. ریل می‌گوید:
- فکر می‌کنم داریم نزدیک می‌شیم.
من چیزی نمی‌گویم. فقط به شاخه‌هایی نگاه می‌کنم که مثل دست‌هایی خشک به سمت‌مان دراز شده‌اند. در آن لحظه، مه کنار می‌رود، نه با باد، بلکه انگار خودش تصمیم گرفته کنار برود. و لوران را می‌بینیم. نه شهری‌ست، نه روستا؛ بلکه فضایی خالی‌ست با خانه‌هایی نیمه‌ویران و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

briska

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
257
پسندها
1,758
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
- اگه ما هم چیزی برده باشیم، چی بوده؟
من می‌گویم:
- شاید یه خاطره، شاید یه اسم، شاید یه نفر.
صفحه‌ی آخر، خالی‌ست. اما وقتی ریل انگشتش را روی آن می‌کشد، خطی ظاهر می‌شود با جوهری که انگار از زیر پوست کاغذ بیرون می‌آید. نوشته شده:
«برای بازگشت، باید چیزی را جا بگذاری.»
ما ساکت می‌مانیم و دفترچه را می‌بندیم. مه دوباره بالا می‌آید و خانه‌ها یکی‌یکی محو می‌شوند. ما هنوز در لوران هستیم، اما حالا می‌دانیم که بازگشت، قیمت دارد. ما در سکوت ایستاده‌ایم. دفترچه‌ای بسته در دستمان، و جمله‌ای که هنوز در ذهن‌مان می‌چرخد:
«برای برگشتن، باید چیزی را جا گذاشت.»
مه غلیظ‌تر می‌شود، زمین زیر پایمان سردتر.
لوران نفس می‌کشد، نه مثل شهری زنده،
بلکه مثل خوابی که هر شب تکرار می‌شود،
و هر بار، کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا