- تاریخ ثبتنام
- 13/9/25
- ارسالیها
- 20
- پسندها
- 82
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
بخش هجدهم: نبرد نهایی در عمق تاریکی
بازگشت محمد و عمو شفیع به روستای بالان، آغاز یک سکوت پر از تنش بود. این بار، نه با ترس از ناشناخته، که با عزمی راسخ برای نبردی نهایی. بوی ناخوشایند اقلیما، در هوای روستا، این بار نه تنها یک وسوسه، که بویی از یک میدان نبرد بود. هر دو میدانستند که این آخرین شانس آنهاست. با رسیدن به آبانبار، پلههای تاریک را یکی پس از دیگری پایین رفتند. هر قدم، آنها را به اعماق تاریکی و به سوی حقیقت پنهان نزدیکتر میکرد.
در عمق آبانبار، هوا چنان سنگین بود که نفس کشیدن برایشان سخت شد. بوی تلخ و سوختهای در فضا میپیچید. در میان تاریکی، اقلیما ظاهر شد. این بار، نه با چهره زیبای فریبندهاش، که با چهره واقعیاش: هیولایی با چشمانی سرخ و دهانی که از آن شعلههای آتش بیرون...
بازگشت محمد و عمو شفیع به روستای بالان، آغاز یک سکوت پر از تنش بود. این بار، نه با ترس از ناشناخته، که با عزمی راسخ برای نبردی نهایی. بوی ناخوشایند اقلیما، در هوای روستا، این بار نه تنها یک وسوسه، که بویی از یک میدان نبرد بود. هر دو میدانستند که این آخرین شانس آنهاست. با رسیدن به آبانبار، پلههای تاریک را یکی پس از دیگری پایین رفتند. هر قدم، آنها را به اعماق تاریکی و به سوی حقیقت پنهان نزدیکتر میکرد.
در عمق آبانبار، هوا چنان سنگین بود که نفس کشیدن برایشان سخت شد. بوی تلخ و سوختهای در فضا میپیچید. در میان تاریکی، اقلیما ظاهر شد. این بار، نه با چهره زیبای فریبندهاش، که با چهره واقعیاش: هیولایی با چشمانی سرخ و دهانی که از آن شعلههای آتش بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.