- تاریخ ثبتنام
- 11/6/19
- ارسالیها
- 74
- پسندها
- 171
- امتیازها
- 548
- مدالها
- 3
- سن
- 23
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #51
- شمارت رو بده که شب خواستم پول رو بریزم به حسابت، از فیشش بهت عکس بدم!
کمی دستپاچه شدم و گفتم:
- نه، نیازی نیست!
- پیامک میاد برات مگه؟
- نه، نه نمیاد ولی خب نیازی نیست.
- نترس، من آدمی نیستم که... .
- ربطی به ترس و اینا... .
نذاشت حرفم رو کامل کنم. گوشیش رو گذاشت توی دستم و گفت:
- شب پیامت میدم.
کمی نگاهش کردم. شمارم رو زدم توی گوشیش و بهش دادم و گفتم:
- آقادانیال، لطفاً کسی نفهمه. نمیخوام فکری در موردم بکنن!
سرش رو به نشونهی تأیید تکون داد و رفت پیش مامانش. منم رفتم داخل سرویسهای بیمارستان، یه آبی به صورتم زدم که ساسان زنگ زد؛ ولی جواب ندادم و رد تماس کردم. از سرویس اومدم بیرون و نشستم روی صندلیها.
***
«درسا»
همین که چشمام رو باز کردم، سه چهار تا دکتر بالا سرم بودن. سرم انقدر...
کمی دستپاچه شدم و گفتم:
- نه، نیازی نیست!
- پیامک میاد برات مگه؟
- نه، نه نمیاد ولی خب نیازی نیست.
- نترس، من آدمی نیستم که... .
- ربطی به ترس و اینا... .
نذاشت حرفم رو کامل کنم. گوشیش رو گذاشت توی دستم و گفت:
- شب پیامت میدم.
کمی نگاهش کردم. شمارم رو زدم توی گوشیش و بهش دادم و گفتم:
- آقادانیال، لطفاً کسی نفهمه. نمیخوام فکری در موردم بکنن!
سرش رو به نشونهی تأیید تکون داد و رفت پیش مامانش. منم رفتم داخل سرویسهای بیمارستان، یه آبی به صورتم زدم که ساسان زنگ زد؛ ولی جواب ندادم و رد تماس کردم. از سرویس اومدم بیرون و نشستم روی صندلیها.
***
«درسا»
همین که چشمام رو باز کردم، سه چهار تا دکتر بالا سرم بودن. سرم انقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.