نگارا اندکی ای کاش باشی مهربان با من
مدارا کنی با این دل مثل عاشقان با من
نهانی چند سخن از دل برون دادم به تو اما
به جای تو سخن میگفت خیالاتم شبان با من
امان از درد هجرانت مرا میسوزانَد هر دم
بیا که گر نباشی تو نمیمانَد توان با من
دمی نفرین به این عشق که مرا از حال و روز انداخت
ولی همراه نشد این دل، نمیخوانَد زبان با من
عزیز من یقین باشد وصال تو برای من
هزاران بار میگویم بمان با من بمان با من