• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ شالوده‌های باژگون | مهدیه سجده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Mahdiye sajdeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
28/4/21
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
47,666
امتیازها
60,573
مدال‌ها
20
سن
29
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
شالوده‌های باژگون
نام نویسنده:
مهدیه سجده
ژانر رمان:
اجتماعی،معمایی،جنایی،عاشقانه
کد رمان : 5700
ناظر: A asalezazi


خلاصه:
قطره‌های خونِ چکیده بر دستانشان، گواه حقیقتی تلخ بود. یک نفر همه چیز را به فراموشی سپرد و از تمام گذشته تنها کابوسی آغشته به خاطرات در ذهنش باقی ماند؛ اما در ذهن دیگری همه چیز مو به مو حک شد.
شهداد پس از افشاگری بزرگ برای برگرداندن اعتبار خان پدر خانواده، از کار خبرنگاری به تعلیق درآمد و با حکم کوروش خان‌کبیر، دست از کارهای خطرناک کشید تا همان پسر سربه راه همیشگی شود؛ اما همه چیز با پیامک خبر دست اولی شروع شد. مقاله‌‌ای که ممکن بود باعث برگشتن جنجالی شهداد به دفتر روزنامه‌نگاری، شود.
خبری تلخ از خودکشی مردی جوان به خودی خود بحث برانگیز بود تا اینکه کنار جسد، ریشه‌ی گیاهی داخل آب پیدا شد و گل سرخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahdiye sajdeh

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + مدیر آزمایشی تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
172
پسندها
1,763
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi

Mahdiye sajdeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
28/4/21
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
47,666
امتیازها
60,573
مدال‌ها
20
سن
29
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
همه چیز روزی تمام شد که خیال میکردم هیچ راه برگشتی برایم نمانده! روزی که تنها روبه‌روی بستنی فروشی ایستاده بودم و خیره به راه رفته ماندم!
اما در حقیقت همه چیز از قبلتر از آن روز تمام شده بود! از زمانی که مردی سعی کرد جانم را نجات دهد و مردی دیگر تلاش میکرد من را با دستانش خفه کند؛ اما در میان آن خفگی و مرگ تقلا کردنِ زیادی باعث شد همه چیز از ذهنم پاک شود...همین فراموشی من را به سمت زندگی جدید هل داد....ولی سایه مرگ هم پا پس می‌کشید؟


سخن نویسنده:
سلام دوباره به شما دوستای عزیزم، حقیقتا دو به شک بودم برای زدن تاپیک جدید...اما یه جورایی رمان انلاین انگار بدون شما عزیزانی که طی شیش سال نم نم تو سایت باهاتون آشنا شدم لطفی نداشت واسم، از طرفی هم من رمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahdiye sajdeh

Mahdiye sajdeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
28/4/21
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
47,666
امتیازها
60,573
مدال‌ها
20
سن
29
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
به نام نامی او

شروع رمان: بیست و هشتم مهرماه

سلام دوباره من از یه شروع جدید به شما.
امیدوارم این رمان هم به دلتون بشینه و همراهیتون رو با خودم داشته باشم.


چنان چشمانش
به چشمانِ من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم می‌کردیم ..
#احمدرضا_احمدی
-----------------------------------------------------------------------------
بند پهن دوربین عکاسی را محکم‌تر بین انگشتان پهنش نگه داشت و موبایلش را داخل دست خیس از عرقش گرفت. خورشید اواسط مرداد داشت پوسته گردنش را از بیخ می‌سوزاند و عرق از لابه‌لای موهای سیاه رنگش روی پیشانی‌اش ریخت و تا ته ریش مرتبش راه باز کرد.
با صدایی از پشت سرش، گردن چرخاند و مردی هیکلی را دید که از ماشین مدل بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahdiye sajdeh
  • Wow
واکنش‌ها[ی پسندها] chakameh

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا