- تاریخ ثبتنام
- 6/8/20
- ارسالیها
- 337
- پسندها
- 1,856
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #31
- و همیشه خوراکی اضافه داشت. موگه هم همیشه یه شعر تو کیفش بود. منم همیشه یه نقشه برای فرار از کلاس ورزش.
مامان گفت:
- من که از همون اول میدونستم شما سهتا یهجور خاصی با همین. یادته دنیز؟ اون روز که تو حیاط مدرسه، بچهها رو با صداهای عجیب میترسوندی؟
دنیز زد زیر خنده.
- وای خالهجون! هنوز یادتونه؟
مامان گفت:
- چطور یادم نباشه؟ اون دختر بیچاره، نازنین، تا یه هفته از زیر درخت توت رد نمیشد!
تینا گفت:
- آره، دنیز یهبار با نی نوشابه صدا درآورد، همه فکر کردن جن اومده!
گلی با دهان باز گفت:
- واقعاً؟ خاله دنیز؟ تو بچهها رو میترسوندی؟
دنیز با شیطنت گفت:
- فقط اونی که فکر میکرد زرنگتر از ماست!
موگه خندید.
- ولی بعدش خودت ترسیدی، یادت رفته؟
دنیز گفت:
- خب… اون سایهی پشت پنجره واقعاً...
مامان گفت:
- من که از همون اول میدونستم شما سهتا یهجور خاصی با همین. یادته دنیز؟ اون روز که تو حیاط مدرسه، بچهها رو با صداهای عجیب میترسوندی؟
دنیز زد زیر خنده.
- وای خالهجون! هنوز یادتونه؟
مامان گفت:
- چطور یادم نباشه؟ اون دختر بیچاره، نازنین، تا یه هفته از زیر درخت توت رد نمیشد!
تینا گفت:
- آره، دنیز یهبار با نی نوشابه صدا درآورد، همه فکر کردن جن اومده!
گلی با دهان باز گفت:
- واقعاً؟ خاله دنیز؟ تو بچهها رو میترسوندی؟
دنیز با شیطنت گفت:
- فقط اونی که فکر میکرد زرنگتر از ماست!
موگه خندید.
- ولی بعدش خودت ترسیدی، یادت رفته؟
دنیز گفت:
- خب… اون سایهی پشت پنجره واقعاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش