- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 39
- پسندها
- 36
- امتیازها
- 53
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #31
مامان داشت نگاهم میکرد؛ یک جور عجیب... با بالشت، در درگاه اتاقم ایستاده بودم و نگاه مامان، مسخم کرده بود! سر جا خشکانده بودم.
چشمهای مامان عجیب شده بودند و... ترسناک. کار بدی کرده بودم؟ عسلیهایش دیگر گرم به نظر نمیرسیدند.
برای اولین بار، مامان روی زمین سالن دراز کشیده بود و خیره شده بود به در اتاق من... تکان نمیخورد، پلک نمیزد. خیره نگاه میکرد.
بالشتم را محکم فشردم. تازه از خواب بیدار شده بودم. داشتم از مامان میترسیدم.
آرام زمزمه کردم:
- صبح به خیر... کار بدی کردم مامان؟!
مامان جوابی نداد! با تردید نزدیکش شدم. دوباره صدایش زدم. سکوت... مامان با من قهر کرده بود؟ سابقه نداشت، فقط از توی یکی از کتاب داستانهایم میدانستم قهر چیست.
کنار مامان نشستم.
-...
چشمهای مامان عجیب شده بودند و... ترسناک. کار بدی کرده بودم؟ عسلیهایش دیگر گرم به نظر نمیرسیدند.
برای اولین بار، مامان روی زمین سالن دراز کشیده بود و خیره شده بود به در اتاق من... تکان نمیخورد، پلک نمیزد. خیره نگاه میکرد.
بالشتم را محکم فشردم. تازه از خواب بیدار شده بودم. داشتم از مامان میترسیدم.
آرام زمزمه کردم:
- صبح به خیر... کار بدی کردم مامان؟!
مامان جوابی نداد! با تردید نزدیکش شدم. دوباره صدایش زدم. سکوت... مامان با من قهر کرده بود؟ سابقه نداشت، فقط از توی یکی از کتاب داستانهایم میدانستم قهر چیست.
کنار مامان نشستم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.