- ارسالیها
- 544
- پسندها
- 6,699
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #71
- مینا جان هم که هفتهی دیگه جشن فارغالتحصیلیشه...انشالله باز دور هم جمع میشیم.
شاخکام فعال شد، اینکه بحث ازدواج علی رو باز کنه و بعدم فارغالتحصیل شدن دخترش رو، بی جهت نبود، زیر چشمی به علی نگاه کردم که احساس میکردم به زور داره این جمع رو تحمل میکنه، کل شب با همین حدس بیخودم داشت بهم زهر میشد، مینا خواهر زادهی حاج رضا بود، چرا باید با اون مخالفت میکرد و من رو برای پسرش میخواست؟ اما علی آدمی نبود که بخواد خلاف خواستهی خودش کاری کنه و از این مطمئن بودم، اما اگر نظرش رو عوض میکردند چی؟ سرم رو تکون دادم تا این افکار از سرم خارج بشه، هنوز اتفاقی نیفتاده بود که بخواد خودم رو ناراحت کنم، نگاهم افتاد به علی، انگار خیلی تو فکر بودم که بیصدا لب زد:
- چی شده؟
آروم سرم رو تکون دادم،...
شاخکام فعال شد، اینکه بحث ازدواج علی رو باز کنه و بعدم فارغالتحصیل شدن دخترش رو، بی جهت نبود، زیر چشمی به علی نگاه کردم که احساس میکردم به زور داره این جمع رو تحمل میکنه، کل شب با همین حدس بیخودم داشت بهم زهر میشد، مینا خواهر زادهی حاج رضا بود، چرا باید با اون مخالفت میکرد و من رو برای پسرش میخواست؟ اما علی آدمی نبود که بخواد خلاف خواستهی خودش کاری کنه و از این مطمئن بودم، اما اگر نظرش رو عوض میکردند چی؟ سرم رو تکون دادم تا این افکار از سرم خارج بشه، هنوز اتفاقی نیفتاده بود که بخواد خودم رو ناراحت کنم، نگاهم افتاد به علی، انگار خیلی تو فکر بودم که بیصدا لب زد:
- چی شده؟
آروم سرم رو تکون دادم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش