- ارسالیها
- 544
- پسندها
- 6,699
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #51
با سرعت بالا میروندم، تو ذهنم همهچیز چرخ میخورد، من تنها کسی بودم که میتونست به دادشون برسه، پس باید میرفتم!
آره آره خودت رو توجیح کن!
بیوقفه رانندگی کرده بودم، یادم نمیاد حتی پلک زده باشم، من شاهد زلزله اون شب بودم، تصور اینکه دوباره بخوام اون همه مردم بیچاره رو زیر آوار ببینم کمی رفتن رو سخت میکرد، اما بعد از چند ساعت سخت گذروندن بالاخره رسیدم، ماشینها رو از یک قسمتی اجازه ورود به روستا نمیدادن، اینبار شلوغتر شده بود، پس خبر صحت داشت و اوضاع از دفعه قبل بدتر. پیاده شدم و خودم رو از آشناهاشون معرفی کردم، هلال احمر و چند ارگان مشغول رسیدگی به مصدومین بودند،
زیاد اجازه رفتن نمیدادن، فقط گفتن اگه دنبال کسی میگردم برم قسمت مجروحان، جز اونا هنوز کسی رو نیاوردن، مردم درد داشتند،...
آره آره خودت رو توجیح کن!
بیوقفه رانندگی کرده بودم، یادم نمیاد حتی پلک زده باشم، من شاهد زلزله اون شب بودم، تصور اینکه دوباره بخوام اون همه مردم بیچاره رو زیر آوار ببینم کمی رفتن رو سخت میکرد، اما بعد از چند ساعت سخت گذروندن بالاخره رسیدم، ماشینها رو از یک قسمتی اجازه ورود به روستا نمیدادن، اینبار شلوغتر شده بود، پس خبر صحت داشت و اوضاع از دفعه قبل بدتر. پیاده شدم و خودم رو از آشناهاشون معرفی کردم، هلال احمر و چند ارگان مشغول رسیدگی به مصدومین بودند،
زیاد اجازه رفتن نمیدادن، فقط گفتن اگه دنبال کسی میگردم برم قسمت مجروحان، جز اونا هنوز کسی رو نیاوردن، مردم درد داشتند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش