متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های علی سلطانی

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #111
32100851_657555494636514_751637947022835712_n.jpg

بدون شب بخیر گفتن‌اَت
هم میتوانم بخوابم عزیزم!

اما فرقِ زیادی‌ست بین کسی که
چشمانش را می‌بندد و خوابش می‌برد
با کسی که
چشمانش را می‌بندد
و تقلا میکند تا خوابش ببرد.

| علی سلطانی |

 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nisham

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #112
66451309_1059894374400964_2796030201700325570_n.jpg
مدتی ست بیخیال زندگی می‌کنم.
صبح که از خواب بیدار می‌شوم
میز صبحانه را چیده‌ای و به بهانه‌ عوض کردن فنجان چایم که سرد شده است، از چای من می‌نوشی
وقتی مشغول پاک کردن آرایش چشمانت هستم، دکمه های پیراهنم را می‌بندی و هنگامی که می‌خواهم خانه را ترک کنم دل‌‌دل می‌کنی و می‌گویی" زودتر برگرد "
عصر که به خانه می‌آیم
بی هیچ حرفی در آغوشم می‌گیری‌‌...وقتی به خودمان می‌آییم غذایت ته گرفته است!
در سکوت شام می‌خوریم و بعد از جمع کردن میز، زیر نور ماه می‌نشینیم به تماشای آسمان که شاید شهاب سنگی راهش را گم کرده‌باشد...شهاب سنگ که بهانه است، می‌خواهی از زیر زبانم شعر بکشی بیرون.
بوی قهوه دم کشیده که در فضا می‌پیچد یعنی وقت تاریک کردن خانه و تماشای فیلم رسیده...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #113
IMG_20190619_234211_356.jpg

مثل هر روز آخرین نفری بودم که کامپیوتر را خاموش میکردم و از محل کارم خارج میشدم و مثل هر دفعه بی تفاوت از مقابل آینه عبور کردم و زدم بیرون و مثل همیشه نه باکسی قرار داشتم و نه کسی در جایی انتظارم را میکشید…داشتم فکر

میکردم آنقدر کسی نبوده خستگی هایم را خسته نباشید بگوید که فراموش کرده ام اگر جمله ای اینگونه شنیدم چه باید بگویم…؟

آخرین بار چه گفته بودم…ممنون جانم!

جانم…اما خب از وقتی خبری از جانم نبود خبری از جانم نبود!

در همین افکار رد میشدم از کوچه های خلوت و رازآلودی که روزگاری هنگام عبور از آن ها دست گرمی همراهی ام میکرد و هر صدمتر به بهانه ی حرفی و خنده ای حادثه ی شورانگیزِ آغوش با چشمان بسته رخ میداد.

چقدر خسته بودم، چقدر ساکت و چقدر...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nisham

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #114
IMG_20190802_232832_312.jpg

بعد از ظهرهای جمعه

هول و هوش ساعت هفت

منتظر تماسش بودم

زنگ می زد و کلی شاکی بود!

می گفت:

نمی بینی هوا چقدر لعنتی شده؟!

تو فکر نمی کنی شاید من دلم قهوه می خواهد؟!

شاید من دلم می خواهد وسط خیابان کلافه ات کنم!

اصلا دلم می خواهد بازویم را نیشگون بگیری!

واقعا که چقدر بی فکری...

آنقدر می گفت تا بگویم:

یک ساعت دیگه دم در کافه ...

عزیزم بعدازظهر جمعه است

هوا هم که لعنتی شده،

احیانا من نباید به تو زنگ بزنم؟!

احیانا دلت دیوانه بازی نمی خواهد؟!

هر چند مدت هاست نمی آیی

اما من مثل هر هفته آماده شده ام

یک ساعت دیگه دم در کافه ...

| علی سلطانی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #115
داستان علی سلطانی


هر وقت میرسیدم شرکت خیس عرق بود و داشت تی میکشید

قبل از آن هم چای را دم کرده بود

کم حرف میزد و زیاد کار میکرد.

کار زیاد باعث میشد خلع وضعیت جسمانی اش جبران شود تا نکند اخراجش کنند!

یک روز داشتم در راه پله ی شرکت با تلفن حرف میزدم که صدای داد و بیداد شنیدم

بدو رفتم به سمت درب خروجی که دیدم غلامرضا روی زمین نشسته و سیگار میکشد و یک زن چادری هم کمی بالاتر روی پله ها ایستاده و دستش را روی صورت قرمز شده اش گذاشته!

زن غلامرضا بود،چند باری هم دیده بودمش وقتی برای غلامرضا ناهار می آورد

نزدیک تر نرفتم

سیگارش را خاموش کرد و آمد سمت همسرش و جای سیلی ای که زده بود را نوازش...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nisham

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #116
IMG_20181127_135817_764.jpg

راستش همه چیز برمیگرده ب ‌سیزده سال پیش، وقتی عاشق بوی دخترونه‌ی مقنعه ی مدرسش بودم!من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری،اونم ریاضی میخوند اماجای معادله و عدد دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره!
سال آخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود،نیم ساعت قبل از زنگ آخر از دیوارمدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده جلوی در مدرسه منتظرش بودم.
اون هیچ وقت نفهمید ک من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تاخونه تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه هارو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون.
حالمون خوب بود ک خوردیم ب کنکور، من از کنکور متنفرم خانوم دکتر
از تغییر مسیرهای یهویی متنفرم
ب هم قول دادیم هرجفتمون توی ی شهر قبول بشیم،انتخابمونم شیراز بود
من...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #117
IMG_20190530_201220_936.jpg
موسیقی از آن مواردی ست که
بعد از رفتنِ آدم ها جا میماند و
نه در جسم که در روح خالکوبی میشود!
به گونه ای که گاهی آدم جراتِ
گوش دادنِ بعضی آهنگ ها را ندارد.
.
حذفشان هم نمیکند و
مدام با خودش میگوید بالاخره
یک روز قلبم را میگذارم داخل لیوانی
پر از یخ و این آهنگ را گوش میدهم...
.
| علی سلطانی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #118
14733643_371781319825815_2899628186415398912_n.jpg

چقدر دلم خواست
امروز صبح
وقتی از خواب بیدار شدم
وقتی پتو را کنار زدم
وقتی هوایِ سردِ اتاق رویِ صورتم نشست
دستم را دراز کنم و گوشی را بردارم
دوباره پتو را روی صورتم بکشم
و با چشمانی نیمه باز ببینم پیام داده ای،
از آن پیام های دستوری
"که تمام کارهای امروزت را کنسل کن
که دلم میخواهد بعد از خوردن حلیم بایستیم گوشه ی خیابان و چای داغِ قند پهلو بنوشیم...
که وقتی سردم شد مچاله شوم در آغوشِ تبدارت...!"
تا با همان حالتِ خواب آلود
لبخند روی صورتم بنشیند
و به شوق بوسیدن ات از خانه بزنم بیرون... .
اما راستش را بخواهی
گوشی را برداشتم
پتو را هم رویِ صورتم کشیدم
اما خبری از پیامت نبود
یعنی مدت هاست خبری نیست
اما آدم است دیگر
دل است دیگر...
عکس های پروفایل ات...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #119
14718158_354178588248981_6400931246041464832_n.jpg


دنیا خیلی کوچک است عزیزم
شاید یک روز، حوالی انقلاب
که خسته از روزمرگی و کار
پشت چراغ قرمز
در تاکسی نشسته ای و سرت را به شیشه تکیه داده ای و به صدای گوینده رادیو گوش میدهی
که برای ساعات آتی هوایی ابری و بارانی پراکنده پیش بینی میکند... .
درست همان لحظه
من با دست هایی در جیب،
کوله ای پف کرده
و بندهای کفشی که چند گره روی هم خورده است،
نگاهم به زمین و فکرم در ناکجا
از روی خط های عابر پیاده عبور کنم.... .
دلت بلرزد
بی معطلی کرایه ات را بدهی و باقی اش را نگرفته از ماشین پیاده شوی و با فاصله ی چند متر دنبالم راه بیفتی... .
و ببینی که میروم طبقه ی آخر همان پاساژ قدیمی و وارد همان کتابفروشی کوچک میشوم... .
ببینی که مینشینم سر همان میز کنج دیوار.... ...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #120
13768287_101518410289901_1992988568_n.jpg

هیچ می دانستی گیلاس ها برای رشد کردن نیازی به توجه تو ندارند؟!!
همان طور که همه ی میوه ها
همان طور که تمام جانوران!
اصلا بودن یا نبودن تو به کجای جهان بر میخورد؟!
باور کن هیچ کجا!
دنیا به کارش ادامه میدهد.
پس چرا انقدر خودت را جدی گرفته ای؟!
چرا انقدر همه چیز را جدی گرفته ای؟!
بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع میشود!
شروع تمام شاد نبودن ها و محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست.
و حالا محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد.
حالا دیگر جای آسایش را با آرامش عوض نمیکنی.
دیگر جرات نمیکنی بدون مقدمه چینی به مسافرت بروی!
دیگر جرات نداری زندگی شلوغ شهری را با زندگی در روستا تعویض کنی.
دیگر جرات قدم زدن زیر باران را نداری.
جرات کیک...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا