عاشقانه‌ها عاشقانه‌های علی سلطانی

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/19
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
سطح
8
 
  • #101
دروغ میگویند عصرجمعه دلگیر است
من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
هوا گرگ و میش میشود
تنهایی کوران میکند
صدای سکوت از همه جا می آید
جمعه ها نباید تنها بود
باید تو باشی
تا خون جای باران چکه نکند

#علی_سلطانی
 
امضا : Ayeda Javid

Ayeda Javid

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/19
ارسالی‌ها
158
پسندها
1,345
امتیازها
8,133
مدال‌ها
8
سن
28
سطح
8
 
  • #102
برای کار اداری رفته بودم شهرداری،
توی اون قسمتی که به کار من مربوط میشد یه خانوم جوان کارمند حضور داشت که قبل از هر چیزی،
قبل از کارمند بودن، قبل از دختر خانواده بودن و حتی به نظرم قبل از همسر بودن یه مادر بود...
میفهمی چی میگم؟ یه زن وقتی مادر میشه اولویتش میشه فرزند...
این خانوم مجبور بود برای چند ساعت از دخترش توی محل کار نگهداری کنه.
اره میدونم اداره جای این کارا نیست
اما حتما مجبور شده بود
ببین...اون یه مادره...
حواسم بهش بود، تمام سعیش رو میکرد یه موقع کارش عقب نیفته
آدم خوب رو از حرکات سر و دست و گردن میشه شناخت رفیق.
یه دختر بچه یکی دو ساله رو با لباس زمستونی صورتی تصور کن، بچه ها همشون شیرینن، خواستنی ان، این بچه هم تو دل برو بود، هر کس میومد داخل نگاهش که میکرد لبخند مینشست روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ayeda Javid
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Fati.r

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
پست‌های امروز رو تقدیم می‌کنم به بانوی عزیز F.Śin F.Śin همراه همیشگی این‌ تاپیک♥

70389102_519096938893234_46002295839650069_n.jpg
حتما یادت هست توی خیابان هفدهم شرقی جلوی پارک محله، بعد از ساختن آدم برفی، وقتی برف از لای کفشم که فروشنده قول داده بود ضد آب است، نفوذ کرد و سر انگشتانم یخ زد چه گفتم، تو درگیر روشن کردن بخاری ماشین بودی و گاز فندکِ من قادر به گیراندن سیگار نبود، دست‌هایم را به هم مالیدم و گفتم پس این بهار کِی می‌رسد از شرِ سرما خلاص شویم؟! این را درست وقتی گفتم که نیم ساعت قبلش داشتیم توی برف کِیف...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
58890881_151473659227126_7881673553439228652_n.jpg

یک هفته‌ی تمام هرچه استعداد بازیگری در چنته داشتم برای رُخشید رو کرده بودم تا ذره‌ای بو نبرد قرار است یک ماه زودتر از زمانی که قولش را داده بودم برگردم ایران.
یعنی خودم هم باور نمی‌کردم با حجم کاری که داشتم شرکت با درخواست مرخصی‌ام موافقت کند. اما روزی که برای دریافت پاسخ درخواستم به دفتر آقای یورگن، مدیر جدید شرکت، مراجعه کردم تعداد زیادی برگه گذاشت روی میز و با آن زبان زمخت آلمانی‌اش گفت: «نگاه کن همه‌ی این‌ها می‌خوان برن مرخصی، دلایل متفاوتی هم دارن: یکی می‌خواد بره سفر، یکی می‌خواد خونه‌ش رو عوض کنه، یکی عمل زیبایی داره و چیزای مشابه. به‌نظر تو اگه من با همه‌ی درخواست‌ها موافقت کنم چه اتفاقی برای شرکت می‌افته؟»
اصلاً دلم نمی‌خواست بعد از...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #105

43564535_1093099684187271_7726878505414673863_n.jpg
نیمه های شب است

با صدای ضعیفی از آهنگی دلنشین بیدار میشوم

صدا را دنبال میکنم

در آشپزخانه رو به روی پنجره نشسته و دستش را دور لیوانِ چای حلقه زده و در حال تماشای شهر است

لای پنجره را کمی باز گذاشته و خودش را در صندلی جمع کرده

ملافه را دورش میپیچم

چای را روی میز کنار غزلیّات سعدی میگذارد و بدون اینکه نگاهم کند دستانم را میگیرد میان دستانش و

میگوید بوی عید است...هوای نوبرانه...استشمام نمیکنی؟

شانه هایش را لمس میکنم و میگویم اگر هوای بوسیدنت بگذارد ، اگر بوی موهایت رهایم کند بدم نمی آید...

سرش را بالا می آورد و سوالی نگاهم میکند

ادامه میدهم راستش من در جغرافیای تو زندگی میکنم جانا...چشمانت تلفیق فصل هاست ،آمیزه ای از باران و آفتاب و...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
30601964_371852563319587_7763912711968129024_n.jpg

مادر دست شُسته و صورت زردُ و عرق کرده، کشان کشان از دستشویی خودش را رساند وسط حال و لم داد
ترس توی صدایش می تپید.
سرش را به سمت عمه خانوم، عمه ی بابا، که بالای سرش ایستاده بود بلند کرد و گفت غلط نکنم حامله ام.
عمه خانوم بی معطلی وضو گرفت و تسبیح آبی اش را برداشت و نشست به فال!
عادت اش بود
برای هر زن حامله ای فال میگرفت که ببیند بچه پسر است یا دختر؟
فال اش که سر آمد خندید
این یعنی بچه پسر است!
مادر اما ترس توی چشمانش بود، ترسِ زاییدن پنجمین دختر! حالا انگار پسر چه تحفه ای ست؟ جز دردسر چیزی دارد انگار، آخرش هم یک از دماغِ فیل افتاده ی لوس و فیس و افاده ای می آید که یک هزارم محبتی که مادر میکرد را نمیکند و تمام دین و دنیایش را صاحب میشود!
مادر به...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
30087421_873720276162814_5658691194268418048_n.jpg
امروز صبح بدون تو از خواب بیدار شدم
بعد هم بدون اینکه سر میز صدای چاقو و بشقابت بلند شود صبحانه خوردم
بدون اینکه بگویی مراقب خودت باش موقع رانندگی یا وقتی از خیابان رد میشدم مراقب خودم بودم
مثل همیشه راس ساعت هشت توی محل کارم حاضر شدم
چند کلمه ای هم با همکار پر چانه ام حرف زدم
مثل هر روز چهارمین نخ سیگارم را بعد از ناهار کشیدم
بعد از ترک محل کار توی همان کافه ی شلوغ قهوه ام را خوردم
بعد به عادت هر دوشنبه شب بعد از حمام فیلم دیدم
و قبل از خواب مسواک زدم وموسیقی بی کلام گوش دادم
توی رختخواب به خیلی چیزها فکر کردم تا خوابم ببرد
تو هم یکی شان بودی
حالا میخواهم خبر بدی بدهم زندگی بدون تو امکان داشت

رازِ رُخشید برملا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
54446478_162797804732095_2001628793619986457_n.jpg

من و رُخشید توی تصوراتمان یک خانه ی قدیمی که سال ها بود کسی آنجا زندگی نمی کرد را از صاحب خانه که وقتی داشتیم توی آن کوچه راه می رفتیم و به خانه ها نگاه می کردیم، اتفاقی ما را دیده و از تیپ و قیافه و رفتارمان خوشش آمده بود، اجاره کرده بودیم و بعد با سلیقه ی خودمان هر دیوارش را یک رنگ زده بودیم و توی اتاق خوابمان،
درست بالای تختخواب نقشه ی جهان را حک کرده بودیم که یادمان نرود قرار است کل دنیا را سفر کنیم و ببینیم.
توی رؤیای ما خانه یک حیاط دنج داشت که خودمان
یک حوض کوچک با کاشی های آبی رنگ
وسطش ساخته بودیم.
کنار حوضِ حیاط مان یک میز کوچک و دو صندلی رو به روی هم قرار
داشت که قرار بود من بروم سه تار یاد بگیرم که عصرها بنشینم آنجا و برای...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
50736506_2317746185111542_882257754443573258_n.jpg

"تقدیر"
1⃣
تقریبا دو ساعت به پروازش مانده بود
روی صندلی های سالن انتظار فرودگاه کنارش نشسته بودم
دستش را تکیه داده بود به لبه ی صندلی و چرخیده بود سمت من و داشت نگاهم میکرد...
میدانستم در چه فکری ست، به این فکر میکرد که چرا این جا دو صندلی رو به روی هم نیست که بنشیند مقابلم و راحت تر نگاهم کند.
مثل همیشه به فکر زندگی کردن در لحظه بود!
مثل تمام این چند ماهی که گذشت!
همان طور که زل زده بود به چشمانم پرت شدم به شش ماه پیش... ایستاده بودم جلوی درب سینما و داشتم سیگار میکشیدم که گوشی تلفن همراهش را گرفت مقابل صورتم
برگشتم و نگاهش کردم، درست مثل همین الان که داشت نگاهم میکرد،
انگار...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nisham

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
36147711_195345474480852_3573005906545213440_n.jpg
کلی کار عقب افتاده دارم
اما از چند ساعت پیش دغدغه ای که از نوجوانی همراه من است باز سراغم آمده و رهایم نمیکند...
مدام به خودم میگویم میدانی چقدر کتاب هست که نخوانده ای؟
چقدر فیلم هست که ندیده ای؟
چقدر مکان هست که نرفته ای؟
میدانی چقدر زندگی به خودت بدهکاری؟
همیشه نقطه ای برای خودم تصور کرده ام و با خود گفته ام به آنجا که برسم دیگر همانگونه که دلم بخواهد زندگی میکنم و با این تفکر همیشه سر خودم را، سر ذوقم را کلاه گذاشته ام...
میدانم تو هم اینگونه ای، میدانم!
و غافلیم از اینکه زندگی همین لحظاتی ست که میگذرد...
آدم میجنگد
که به خودش ثابت کند
عشق و ذوق توی روزگارش نمُرده است
اما این نبردِ مضحک
تنها به اثبات تنهایی ختم می‌شود
به اثبات بی حسی
آدم توی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] nisham

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا