• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان جمجمه‌ خوار | آذربان کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,044
پسندها
38,809
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
سرهنگ بلاخره آمد. به همراه دو مرد دیگر؛ دکتر فرشته و... بازپرس صفایی. دانا از دیدن مرد تنومدی و برجسته‌ای که همراه با سرهنگ بود، جا خورد. قرار بود خودش از آرش بازجویی کند و البته که این قراری بود که خودش با خودش گذاشته بود. نفس کوتاهی برای کنترل خشم کوچکی که در دلش نشسته بود، کرد و بی‌هیچ اعتراض یا حرف اضافه‌ای با آنها همراه شد.
در آن سوی شیشه‌ی یک‌طرفه، سرهنگ ایستاده بود، درحالی‌که دانا به همراه دکتر فرشته با پوشه‌ای که در دست داشت، کنار او ایستاده بود و آماده‌ی ثبت یادداشت بود. هر سه در سکوت آرش را تماشا می‌کردند، چون شکارچیانی که در کمین حیوانی برای شکارند.
روی صندلی، مقابل آرش، بازپرس صفایی نشسته بود؛ مردی حدود ۴۵ ساله با صدایی آرام؛ اما قاطع. او تنها کسی بود که سعی داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,044
پسندها
38,809
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
آرش به دیوار کوبید، نفس‌نفس می‌زد و عرق از پیشانیش می‌ریخت. چشم‌هایش برق می‌زدند، همچون کسی که هم‌زمان ترس و لذت را با هم تجربه می‌کرد. دقیقه‌ای که گذشت، ناگهان آرام گرفت. عرق از گوشه‌ی پیشانی‌اش فرو ریخت و از چشمان سیاه و مژگان کوتاهش گذشت.
- هیچ‌کدومتون نمی‌فهمید من چی میگم. چون شماها کورید! مث... مثل مادرم. مثل همه.
دکتر فرشته باز هم زیرلبی به حرف آمد.
- افسردگی بعد از فروپاشی عصبی. وارد فاز تدافعی شده؛ ولی هنوز کنترلش رو از دست نداده، فقط نمی‌خواد باور کنه که خودش عامل تمام این چیزهاست.
سرهنگ نگاهش را از شیشه برداشت و با صدای آرام اما خشم‌آلود گفت:
- رضوی دیوونه نیست دکتر؛ یه بیمار حسابگره! به نظرم بخشی از این رفتارها نمایشه. سعی داره ما رو فریب بده.
دکتر فرشته لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,044
پسندها
38,809
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
صفایی آهسته شروع کرد:
- آرش، ما بازم ازت می‌خوایم حرف بزنی، شاید یادت اومد که... .
قبل از اینکه جمله‌اش کامل شود، آرش سرش را با خشمی نهفته بلند کرد. چشمانش برق می‌زد. صدایی که از گلویش بیرون جهید مثل این بود که چیزی گلویش را خراشیده. کوتاه و بریده‌بریده گفت:
- نمی‌خوام حرف بزنم.
مکث کرد، پلک‌های دردناکش را به هم فشرد و هزیان‌وار زمزمه کرد:
- نمی‌خوام اسمشو ببرم. اون میاد. همیشه بود. الان که نیست، بازم میاد!
دکتر فرشته چشم‌هایش را تنگ کرد. انگار کدهایی در رفتار آرش مشاهده بود که به تحلیل نیاز داشت. می‌دید که نفرتی عمیق و قدیمی، همچون ریشه‌ای سمی، درون قلبش فرو رفته بود.
صفایی با نرمی پرسید:
- پس چی؟ چرا این کارا رو کردی؟ چرا سر جسدها رو... .
لحن آرش سرد شد و بی‌تفاوت. انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا