- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 925
- پسندها
- 11,717
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #641
باران فکر شیطنت آمیزی به ذهنش رسید و با تعلل انگشتش را روی صفحه کیبورد حرکت داد.
«پس امشب دو تا عروس داریم!»
موقع ارسال لبخند مرموزی پشت لبهایش پنهان بود. همین جمله صدای نگار را درمیآورد. یحتمل مادرش کنار او بود که زنگ نمیزد. با صدای ویبره، همراه را مقابل صورتش گرفت.
«نیش مبارک رو ببند زندایی جان! من مثل تو و زنداداش بیریختت اونقدر هول نیستم که با یه خواستگاری زرتی بله بدم! قشنگ فهمیدم الآن تو ذهنت چی میگذره که فردا رو پاک فراموش کردی.»
فوری تایپ کرد:
«توضیح نده! من دوستم رو بهتر از خودش میشناسم. اشکان کیلو چنده؟!»
زن با سنجاق قسمتهای شینیون شده را به موها محکم کرد و برای دوام بالایش بر مو، چند پاف از اسپری دستش زد. وقتی نگاه کنجکاو باران...
«پس امشب دو تا عروس داریم!»
موقع ارسال لبخند مرموزی پشت لبهایش پنهان بود. همین جمله صدای نگار را درمیآورد. یحتمل مادرش کنار او بود که زنگ نمیزد. با صدای ویبره، همراه را مقابل صورتش گرفت.
«نیش مبارک رو ببند زندایی جان! من مثل تو و زنداداش بیریختت اونقدر هول نیستم که با یه خواستگاری زرتی بله بدم! قشنگ فهمیدم الآن تو ذهنت چی میگذره که فردا رو پاک فراموش کردی.»
فوری تایپ کرد:
«توضیح نده! من دوستم رو بهتر از خودش میشناسم. اشکان کیلو چنده؟!»
زن با سنجاق قسمتهای شینیون شده را به موها محکم کرد و برای دوام بالایش بر مو، چند پاف از اسپری دستش زد. وقتی نگاه کنجکاو باران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش