چه عاشقانه میبارد...
گویی آسمان از عشق میگوید.
آه، بعد از سالها دوری، چه عاشقانه
در آغوش میگیرد زمان هدیه آسمان را...
چه زیباست رقص ِ قطرههای باران
در دل آسمان.
شانه هایش را...
چه زیبا شانههایش را به باران میسپارد. ....
•Lilia •
دست هايم را به دستانت گره خواهم كرد؛ زلفهايم را به باد خواهم سپرد.
رها خواهم كرد؛ پريشانيِ دل را.
خواهم رقصيد؛ با آهنگِ دلنوازِ پائيز.
همراه خواهم شد؛ با آوازِ پرندگانِ عاشق.
عاشق خواهم شد؛ با وزش بادِ پائيزي.
چه زيباست صداي قطره هاي باران بر روي شيشه هاي غبار گرفته؛ همچو بوسه هاي عاشق بر گونه هاي معشوق...
+ شب آمد وباز غنچه های قلبم شکوفا شد
دلتنگی سر از سینه بیرون می آورد
ولی با یاد لبخندت آرام می شوم
به یاد روزی که دست در دست هم در کوچه باغ دلتنگی قدم می زدیم
قهقهه میزنم
همه به من نگاه می کنند
میان خنده میگریم...تلخ تر از همیشه
چرا که نیستی و من در اعماق تنهایی اسیرم
کاش های زیادی در دلم جا خوش کرده
کاش بودی تا دلم تنها نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبــــا نبود
کاش بودی
و ای کاش بودی
کاش هایم همه خلاصه می شود در گرفتن دستانت ...در آن انگشتان کشیده
ولی کاش بودی تا در این سرمای زمستان
تمام کاش هایم به جای گرمای دستانت در لمس سرمای سنگ قبرت گم نشود...
چرا مرا بند نمی کنی به خودت؟
من بند شدن میخواهم
من مالِ کسی شدن می خواهم..
تو می دانی مالِ کسی شدن
یعنی چه؟!
یعنی کسی هست که همیشه نگران
از دست دادنت است
یعنی تو تعلق داری به کسی
یعنی نشانی داری
و هر وقت که گم شوی کسی هست
که بگردد
به دنبالت، حوالی آن نشانی..
چرا مرا مال خودت نمی کنی؟؟
دستهایم منتظر است
چشم هایم دو دو میزند
شانه هایم سردش می شود
دلم هی شور می زند
و پاهایم بیقرار
و خاطراتت در پی هم، قطار..
بیا این بند
مرا بند کن به خودت
دلم بند شدن می خواهد
درست مثل یه پنجره
که هوای بارون کرده
که دوست داره،
انتظارِ یک عاشق رو
از پشت شیشه هاش به پایان برسونه،
منم،
هواتو کردم...
اون دستای گرم و لطیفتو،
دوباره بزار روی قلب ِ شیشه ایم و
بارون ِ زیبای کلماتت رو،
نثار ِ گوش و جانم کن
که من
درست مثل یه پنجره
که دلتنگ ِ بارون شده،
هواتو کردم
هواتو کردم...
دست هایت را دور من گره بزن
مرا وادار به گفتن نامت کن
مثل نخی که دانه های تسبیح را
دور هم جمع کرده،
بغلم کن
من مقصدم گیسوت نباشد
همه ی دوستت دارم هایم می ریزند
گم می شوند #رسول_ادهمی
مردِ مغرور دوست داشتنی ام!
این زمستان،
این سوزِ دلچسب
و این هوای نوبرانه
تنها کنار تو با یک فنجان چای گرم
می چسبد!
که بنشینیم کنار شومینه...
و از پشت پنجره هوای زمستان را تماشا کنیم...
تو برایم مولانا بخوانی "ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان"
من وجودم لبریز شود از تو...
آسمان ذوق کند...
برف ببارد..
ما بوسه بکاریم ..
و دنیا بالای سقفِ خانه ای
که آدم هایش ماییم
آهنگ عشق بنوازد
ما برقصیم ...
و یکی شویم
در آغوش هم
ماندن، «مرد» میخواهد.
پشت کسی که آمدهای و اهلیاش کردهای را دم به دقیقه خالی نکردن مرد میخواهد.مردانگی به منطقی بودن نیست. عشق و عاشقی کردن مرد میخواهد. احساس امنیت مرد میخواهد. شانه شدن برای دلتنگیهای زنی که دوستش داری مرد میخواهد. مردانگی به موهای سفید کنار شقیقهها نیست، مردانگی اصلا به مرد بودن نیست.ماندن مرد میخواهد،ساختن مرد میخواهد. بودن مرد میخواهد
برای اینکه قلب منو تسخیر کنی
نیازی نیست گرون ترین سرویس طلا رو بخری
و با ماشین اخرین مدل بیای دنبالم !
یا توی اولین قرارمون منو به مجلل ترین رستوران ببری!
برای شیفته کردن من
میتونی برام چند بیت سهراب رو با عشق بخونی
یا با دوچرخه منو به یه عصرونه ساده تو دل طبیعت دعوت کنی...
برای خندیدنم میتونی زیر بارون باهام مسابقه دو بزاری
و تو برفی ترین روز سال برام یه بستنی قیفی یخ بخری!
برای از دل دراوردنم میتونی
یه شاخه گل رز تقدیمم کنی!
یا با یه بوسه ناگهانی روی پیشونیم گونه های منو از خجالت سرخ کنی!!!
آره برای تسخیر قلب من
نیازی نیست کارای خیلی عجیب و خاصی بکنی
فقط کافیه قصه ی چشم های منو
عاشقونه بلد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.