نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جدایی‌ات برایم سخت است | mahya6980 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی بهشتی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,180
  • کاربران تگ شده هیچ

رمان چجوری هست

  • خوب

    رای 1 100.0%
  • بد

    رای 1 100.0%
  • ادامه بده

    رای 1 100.0%
  • ادامه نده

    رای 1 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

بانوی بهشتی

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
456
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #21
#پارت20
#‌جدایی‌ات‌برایم‌سخت‌است


رفتم بالا سر قبر بدن گذاشتن داخل قبر

دیدم سید علی داره گریه می کنه میگه بدن سر نداره بزارم روی خاک

منم نتونستم تحمل کنم گریه کردم اشک هام

که روی خاک می ریخت و گل درست می کرد

یازینبی گفتم علی ازقبر اومد بیرون کنارم
ایستاد

خاک هایی که روی بدن محمدم می ریختن اشک هایی که من میریختم

برای حضرت زینب بود علی هم گریه می کرد

کامل خاک ریختن روی قبر سرباز ها گل می

آوردن گلاب می پاشیدن مداح روضه قتلگاه
می خوند‌
بوی اسفند می اومد

علی اومد سمتم گفت

خیلی سرپا موندی بیابریم بشین منو برد روی

سکو اون جا نشستم علی کنارم ایستاده بود حاج خانم اومد گفت
مادر خودت اذیت نکن روح اونم در عذاب

نذار گفتم حاج خانم من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی بهشتی

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
456
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #22
#پارت21
#‌جدایی‌ات‌برایم‌سخت‌است

همه رفتن علی گفت بریم گفتم میشه بمونیم یاسین و واقعه بخونی براش گفت عزیزم بیا بریم گفتم یکی بچه ها بیاد بخونه بیابریم استراحت کن چشم آرومی گفتم فاتحه ای خوندم رفتیم ولی خونه نرفتیم رفتیم سمت مطب دکتر گفت این چند روز شوک وارد شده بریم دکتر معاینه کنه وارد مطب دکتر شدیم گفت بفرمایید نوبت شماست رفتیم داخل دکتر گفت سلام مامان خانم حالتون چطوره بشین فشارت بگیرم دکترهمه چیو چک کرد گفتم خیالت راحت شد دکتر گفت بابا بچه هاشو دیده علی‌گفت‌نه دکتر گفت زهرا خانم برو روتخت بخواب آماده شو باکمک‌علی درزا کشیدم دکتر گفت خوب اول دختر خانم بیبنیم بعد بریم سراغ آقا پسر علی بالب خند به مانیتور نگاه می کرد زیر لب ذکر می گفت دستم گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانوی بهشتی

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
456
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #23
#پارت22
#‌جدایی‌ات‌برایم‌سخت‌است

علی یه سره درباره بچه ها و دست و پاشون

صحبت می کرد یک دفعه جدی شد گفت

زهرا جان من که میرم قول بده خودتو اذیت نکنی گریه نکنی
هر موقع دلتنگ من شدی بری

پیش محمد زهرا فقط برای ائمه اطهار گریه کن
زهرای من دخترم زینب زینبی بار بیار با وقار وصبور
ومحمدحسین مرد بار بیار عین حضرت عباس

زهرا جان مرگ حق چه بهتر که با شهادت باشه زهرای من تو جونی اگه من بر نگشتم ازدواج کن زهرا اگه فیلمی از نحوه مرگ من رسید به دستت رسید نگاه نکن هر کاری داشتی به حاج خانم بگو قرار یکی از هم رزم هام خانمش بیاره پیشت که تنها نباشی برات اتفاقی خدایی نکرده افتاد زود به بیمارستان ببرت
دستت درد نکنه ساکم بستی لباس هامو اتو کردی و کفشم واکس زدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

بانوی بهشتی

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
456
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #24
#پارت24
#‌جدایی‌ات‌برایم‌سخت‌است


زهرا:
همیشه دلم می‌خواست لحظه‌ایی که باید با علی خداحافظی کنم، نیاد. روزها و شب‌هایی که با هم گذروندیم، پر از خاطرات بود، لحظه‌لحظه‌هایی که همیشه برامون خاص و بی‌بدیل بود. علی لباس نظامی‌اش رو پوشید و نوبت به دکمه‌ی آخری رسید. دلم نمی‌خواست این کار آخر رو خودش انجام بده. رفتم جلو و گفتم:

"علی، بذار این یکی رو من ببندم."

دست‌هام رو روی دکمه گذاشتم و با دقت بستمش. انگار با هر بستن این دکمه، می‌خواستم همه احساسم رو بهش منتقل کنم. می‌خواستم بدونه که چقدر برام مهمه و چقدر این لحظه برام خاصه. توی چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم:

"علی، همیشه، هر جا که باشی، اینجا قلب من هستی. مراقب خودت باش."

علی:
لباس نظامی‌ام رو پوشیدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

بانوی بهشتی

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
456
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #25
#پارت25
#‌جدایی‌ات‌برایم‌سخت‌است


گوشی علی زنگ خورد همکار علی زنگ زده

بود علی گفت اومدم علی برای اخرین بار

زهرا بغل کرد گفت مراقب خودت باش همسر همکارم هم اومده که بمونه پیشت زهرا

دانشگاهت هم برو این ترم اخر ت بری خانم پلیس میشی

زهرا سینه علی را بوسید گفت

چشم زهرا با سینی که در آن قران وکاسه آبی

که داخلش گل نرگس ریخته بود چادرش را

سر کردوعلی ساکش رابرداشت وبالبخند

سمت حیاط رفتن و علی قبل از این که از

حیاط خارج شود زهرا را دوباره در آغوش
گرفت

#بانوی‌بهشتی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا