متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,376
  • کاربران تگ شده هیچ

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #131
من بی‌ مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #132
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #133
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشاید بست
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #134
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #135
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #136
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید

که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #137
ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #138
یک غزل از سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
 
امضا : *SaHaR_18*

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #139
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا




اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا




از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا




قسمت خود می‌خورند منعم و درویش
روزی خود می‌برند پشه و عنقا




حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخره صما




جانور از نطفه می‌کند شکر از نی
برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا




شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما




از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا




پرتو نور سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا




خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا




هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا




بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #140
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا




قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا




بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی می‌رود اندر رضا




از در صلح آمده‌ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا




بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا




گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی‌جان بقا




آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا




لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا




تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها




دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا




خستگی اندر طلبت راحتست
درد کشیدن به امید دوا




سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا




هر سحر از عشق دمی می‌زنم
روز دگر می‌شنوم برملا




قصه دردم همه عالم گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا