متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,374
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #151
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را




یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را




مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را




همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را




رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را




هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را




عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را




گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبله‌ای دارند و ما زیبا نگار خویش را




خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار خویش را




دوش حورازاده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #152
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را




هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را




می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را




از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را




زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را




غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را




جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را




دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را




دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #153
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا




نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا




شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا




هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا




بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا




سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #154
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را




سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را




دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را




کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را




همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را




لیکن آن نقش که در روی تو من می‌بینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را




چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را




گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را




پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را




سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #155
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را




اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را




تا م**س.ت نباشی نبری بار غم یار
آری شتر م**س.ت کشد بار گران را




ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را




در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را




آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را




زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را




یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را




وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را




سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را




ور نیز جراحت به دوا باز هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #156
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را




هزار صید دلت پیش تیر بازآید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را




تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را




دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را




مغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار
ندیده‌اند مگر دلبران بت رو را




حصار قلعه باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را




مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را




لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را




بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست
چنان که معجز موسی طلسم جادو را




به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را




به عشق روی نکو دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #157
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را




آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را




دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را




عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را




همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را




من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را




سرو بگذار که قدی و قیامی دارد
گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را




گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را




بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را




سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #158
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را




به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را




مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را




و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را




همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را




حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را




خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را




سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را




قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را




اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را




منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #159
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را




روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را




ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را




گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را




هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوخته‌ست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را




ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را




بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را




ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را




سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #160
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما




برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما




با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما




جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک م**س.ت ما




شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما




سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا