از. گل لطف میکردیدسنگی
پلنگ سنگی دروازههای بستهی شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیستاز. گل لطف میکردید
شنیدستم که اندر معدنی تنگ
سخن گفتند باهم، گوهر وسنگ
گوهر لطفا
با صد هزار جلوه برون آمدی که منگوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهی دریای تو بود
نشئهها داشت حزین، سجدهی مستانهی تو
درد میخانه مگر، خاکِ مصلای تو بود
جلوه لطفا
تو از خورشیدها آمدهایبا صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
زنگار لطفا
از تو با مصلحت خویش نمیپردازمتو از خورشیدها آمدهای
از سپیدهدمها
آینهها و
ابریشمها
شادی تو بیرحم است و بزرگوار...
برمیخیزم!
چراغی در دست،
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل میزنم
آینه ای برابر آینهات میگذارم
تا با تو ابدیتی بسازم ...
مصلحت لطفا
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشااز تو با مصلحت خویش نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
جور لطفا
ستاره ای بدرخشید ماه مجلس شدمن نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بستهام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
مونس لطفا
بردار سر ز خاکستاره ای بدرخشید ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد.
سایه بان لطفا
با ساز خوش اهنگ تو مهجور شدمبردار سر ز خاک
ای نازنین نهال!
بر بازوان من بنه آن ساقهای تُرد
در گردنم بپیچ
بر پیکرم بتاب
بالا بگیر و بر شو در بام نیمروز
پُر کن به جامِ سبز
می از خونِ آفتاب
باشد به روزگاری از عهدِ ما نه دور
بینم به سایبانِ تو خورشیدِ باده را
بینم به پایکوبی مستانه و سرود
انبوهِ خستگانِ غم از دل نهاده را
مهجور لطفا