در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمدمرا اسیر چشمان خود کردی
ای زندانبان، اسیری از آن من نبود
دیدی ای دل که غم عشق دگ بار چه کرددر نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزددیدی ای دل که غم عشق دگ بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زنددَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمیارزد
دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بوددر این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
در شبی پرستاره وآرام دختری در عذاب میمیرددوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآیددر شبی پرستاره وآرام دختری در عذاب میمیرد
دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب میمیرد
نمیدانم مگر او که بود که رفت؟دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن