واژه ندادید؟!!
m.sina
شرح غم لطفا
دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیكر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم بخود آنگاه صد افسوس كه او نیست
تا مات شود زینهمه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند بتن من
با خنده بگوید كه چه زیبا شده ای باز
او نیست كه در مردمك چشم سیاهم
تا خیره شود عكس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه كار آیدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزیند
او نیست كه بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلاویز تنم را
ای آینه مردم...