آسماناز آسمان می افتم
سقوط تکه ابریست
که دست بر پیراهنم می ساید
ترس قطره اشکی ست
که نمی ریزد
قصه ی گندم به تکرار نان می رسد
قصه ی آدم به پایان مرگ…
آسمان
امشب ملکوت آسمانها بتمامآسمان
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من من از خودم سیرم
ملکوتامشب ملکوت آسمانها بتمام
گریان به عزاپرس حسین آمده اند
آسمان
زلفبند
دلبری دارم که دل در بند زلف و خال اوست
عاشقانش را ش*ر..اب از جام مالامال اوست
طرهزلف
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
بشنو از نی چون حکایت میکندطره
نسیم طرهّ سنبل به هم برآمد یافت
مگر حکایت آن زلف عنبر افشان گفت
بشنوبشنو از نی چون حکایت میکند
از جپایی ها شکایت میکند