• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان هبه‌ی ابلیس | مری نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع merry
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 281
  • بازدیدها 27,997
  • کاربران تگ شده هیچ

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
مانند ابری که با سرعت رنج‌آوری از جلوی حقیقت‌های پنهان زندگی‌اش کنار می‌رفت، ابرهای مهمان آسمان شهر از خورشید فاصله گرفتند. پرتوهای مهربان آفتاب مهمان اتاق نم‌گرفته‌ی مدیر شدند و صورت گندمگون نازنین را نوازش کردند؛ اما او اکنون نیازی به این نوازش احمقانه نداشت؛ فقط محتاج صدایی بود که به او بگوید همه‌ی این‌ها یک شوخی مسخره است. با این‌که از هر شوخی‌ای بیزار بود، ولی اکنون گدایی لحظه‌ای را می‌کرد که بفهمد گرفتار یک مزاح احمقانه شده است.
- توی مراسم پرستاری که دیشب کشته شد شرکت نمی‌کنین؟
حالا دست‌های او هم درست مانند برادرش به خون پرستار آلوده شده بود. این کاغذ نفرین‌شده که مابین انگشتان یخ‌کرده‌ی لرزانش خودنمایی می‌کرد، آلت قتل یک بی‌گناه بود. نگاهش فقط به آن خط تحریر میخکوب مانده بود؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
وقتی از آسایشگاه خارج شد و برای گرفتن تاکسی کنار خیابان ایستاد، خورشید باز هم شهر را از پرتوهای پرمهرش محروم کرده بود. ابرهای تیره‌ای که آسمان شهر را در آغوش گرفته بودند، غریبانه برای اشک ریختن انتظار می‌کشیدند. نسیم و سوز زمستانی در میان درخت‌های برهنه می‌پیچید و گویا تا عمق استخوان‌ آدم‌ها نفوذ داشت. جیک‌جیک بچه‌ گنجشک‌های گرسنه که در میان آشیانه‌شان انتظار مادر را می‌کشیدند، حیات را در میان بوق‌های بی‌روح ماشین‌ها جاری می‌کرد؛ اما نازنین به هیچ‌کدام از این‌ها نه توجهی داشت و نه اهمیتی می‌داد. چشم‌هایش در جدال با باریدن بودند و دست‌هایش در نبردی سخت‌تر مبارزه می‌کردند؛ آن کاغذ مچاله شده دشمن قدرتمند و صد البته ناجوانمردی بود!
آن کاغذ نفرین‌شده نقطه‌ی ضعفش را هدف رفته بود؛ احساساتش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
دست‌های برهنه‌اش را زیر سرش گذاشته بود و به شکل‌های مختلفی که ابرها در آسمان غبارآلود شهر می‌گرفتند چشم می‌دوخت. با خزیدن عقربه‌ها در میان ساعت قهوه‌ای رنگش و گذراندن وقت در این بالکن خاک‌خورده، تنفسش آرام‌ و آرام‌تر میشد و بی‌اختیار لبخند میزد. نمی‌دانست چرا در دوران بچگی‌اش مانند بقیه از این کارها نمی‌کرد؟ انگار بعضی از عادت‌هایی که همه موقع بچگی دارند را او تازه داشت کشف می‌کرد و روحش را با آن‌ها جلا می‌داد.
با شنیدن صدای درب زدن دوباره‌ی آن مرد، عبارت «خروس بی‌محل» میان ابر خیالاتش شکل گرفت. نگاهش را بی‌میل از ابرها گرفت و غنچه‌ی لبخندش را پرپر کرد. تمام تلاشش را به کار برد تا همه‌ی انزجار نهفته در میان باتلاق ذهنش را به چشمانش متنقل کند.
- تو گوشات پنبه‌ای چیزی گذاشتی؟ صد بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
وقتی برای بار دهم صدای منحوس آن زن را شنید که می‌گفت «مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمی‌باشد»، دیگر بی‌توجهی کردن به آن جنگیر دیوانه چندان کار دشواری به نظر نمی‌رسید. امید حالا داشت معنای اصطلاح «در دل رخت شستن» که خواهرش همیشه از آن بهره می‌برد را کامل درک می‌کرد؛ این دلواپسی شدید که عرق سرد بر پیشانی‌ کوتاهش می‌نشاند، حکمی بر فهمیدن کامل آن اصطلاح بود.
با شوریدگی آب نداشته‌ی دهانش را فرو برد و موبایلش را داخل جیب کت چرمی‌اش گذاشت. نگاه دلواپسش را به رایان دوخت که هنوز به کند و کاو اجنه‌ی خانه‌اش در حیاط چشم دوخته بود و بی‌خیال‌تر از یک کودک پنج‌ساله سیب می‌خورد. کاش امید هم می‌توانست مانند رایان بی‌خیال باشد. از طرفی دلواپسی جن‌زدگیِ احتمالیِ مادرش و از طرف دیگر جواب ندادن‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
«فصل دوم»
- از بس این چند ماه پیش دکترای مختلف بردیمش و نتیجه‌ای نگرفتیم، این دفعه گفتیم بیایم پیش جنگیر، شاید مشکل حل شد!
حرف‌های امید در کاروانسرای مغزش می‌پیچید و لبخند را روی پهنه‌ی صورتش می‌گستراند. هر چه بیشتر حرف‌های امید را به یاد می‌آورد، به شکستن قانون «عدم نشان دادن ذوق‌زدگی» نزدیک‌تر میشد. طبق قوانینش او اجازه نداشت ذوق‌زدگی‌اش را بیش از حدی نشان دهد و حالا چند دقیقه بود که یادآوری صدای خسته‌ی امید، باعث میشد از شدت ذوق لبخند بزند! زنی که برای چند ماه بیهوش بود و ظاهراً از علائم جن‌زدگی هیچ‌کدام را نداشت، اما مشکلش پزشکی یا روانپزشکی هم نبود؛ دلیل بالاتر از این برای ذوق‌زدگی می‌خواست؟!
نگاهش را که از گل‌های سرخ فرش‌های ابریشمی که از ده کیلومتری مشخص بود گران‌قیمت هستند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
باید دقایقی را همین‌جا سپری می‌کرد، وگرنه ممکن بود اتفاقی را از دست بدهد. به سمت جاکفشی گوشه‌ی اتاق که عملاً هیچ استفاده‌ای برایش نداشت، قدم برداشت و کنارش نشست. زانوهایش را در آغوش گرفت و چانه‌اش را روی آن‌ها گذاشت. وقت‌هایی که آن گریه‌های بی‌دلیل سراغش می‌آمدند هم درست همین‌جا می‌نشست؛ کنار همین جاکفشی رنگ و رو رفته‌ی مریض‌حال.
فکر آن گریه‌های احمقانه را مچاله کرد و در زباله‌دانی مغزش انداخت. زانوهایش را محکم‌تر بغل کرد و نگاهش را به رو‌به‌رو دوخت. برعکس دقایقی پیش که نور آفتاب آزارش می‌داد، در این خلسه‌ی دوست‌داشتنی، نور ماه از میان پنجره‌های اتاق، مهمان وسایل خاک‌گرفته‌اش شده بود. مبلمان شکسته‌اش فریاد می‌زدند یک موجود ماورایی روی ما نشسته است! رنگ همه‌ی وسایل و حتی فرش سرخ‌ اتاق،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
در این گیر و دار که نگاهش میان شیشه‌ی تلویزیون و کنارش در رفت و آمد بود، نسیم سردی پرده‌ی چرک گرفته‌ی سمت چپ اتاق را در میانه‌ی آن به آرامی به رقص درآورد. نگاهی به پنجره‌ها و درب شیشه‌ای اتاق کرد که کیپ تا کیپ بسته بودند. تعجبی هم نداشت. از طرز جابه‌جا شدن پرده هم می‌توانست حدس بزند این کار اجنه است؛ چون پرده به‌نحوی در اتاق می‌رقصید که انگار یک نفر لبه‌اش را گرفته و در حین این‌که در بین اتاق آرام قدم برمی‌دارد، پرده را هم با خود عقب و جلو می‌کند؛ آن هم در کمال آرامش.
نگاهش فقط میخکوب پرده مانده بود تا ببیند انتهای این نمایش به کجا خواهد رسید. باید تمام حواسش را جمع می‌کرد. این قطعاً یک نشانه و راهنمایی توسط اجنه بود که باید پیگیری میشد؛ وگرنه دوباره روز از نو روزی از نو.
لبه‌ی کثیف پرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
همه‌چیز در عرض یک ثانیه اتفاق افتاد. انگشت‌های داغ جن که به صورتش برخورد کرد، وحشت‌زده خود را عقب کشید و از جا برخاست. کمی دورتر از درب شیشه‌ای اتاق، پشت به حیاط ایستاد و نفس‌نفس‌زنان، بی‌توجه به سوزش صورتش تمام زوایای اتاق را از نظر گذراند؛ انگار نه انگار که لحظه‌ای پیش این اتاق میزبان یک جن با دست‌هایی از جنس آتش بوده باشد! دیگر نه خبر از آتشی بود نه قامت شنل‌پوشی.
دوباره همه چیز زیر چتری از جنس طلسم سکون، وارد باتلاق سکوت شد. به جز صدای نفس‌های منقطع خودش، صدای دیگری به گوش نمی‌رسید. به اندازه‌ی چهار انگشت روی گونه‌ی راستش سوختگی ایجاد شده بود. از سوزششان می‌توانست حدس بزند. حالا که دیگر خبری از دست‌های آتشین آن سیاه‌پوش نبود، چرا نفس‌نفسش بند نمی‌آمد؟ قلبش با فشار خود را به قفسه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
وقتی آن جن هوا را با شدت به سمت دستش فوت کرد، رایان تازه متوجه شد دهانی به اندازه‌ی یک سکه دارد؛ اما برای بررسی صورت آن جن دیگر دیر شده بود؛ چون به محض این‌که هوای مشام‌آزار دهان جن به دستش برخورد کرد، چیز غبارمانندی در هوا پخش شد و مانند یک ماده بیهوش کننده اعضای بدن رایان را فلج کرد. به پاهایش انگار وزنه‌ی دوتنی وصل شده بود و نمی‌توانست لحظه‌ای روی آن‌ها بایستد؛ به چشمانش هم همین‌طور.
همان‌طور که روی زمین افتاده و آخرین نگاه‌های تارش را به قامت جن دوخته بود، صدای انسانی‌ای را شنید که از پشت سرش می‌‌آمد.
- شاید بد نباشه بدونی قربانی شیطان شدن چجوریه.
***
- تو رو برای چی آوردن این‌جا؟
در پنج دقیقه‌ای که رایان در این خرابه بیدار شده بود، شاید صدمین بار بود که صدای نخراشیده‌ی پیرزن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,247
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
پیرزن بیچاره از بس در این دقایق از رایان بی‌توجهی دیده و قربانی خونسردی‌اش شده بود، حالا که برق کنجکاوی را در چشم‌های درشتش می‌دید، نمی‌توانست از شادی این پیروزی لبخند نزند؛ البته اگر آن جا‌به‌جا شدن پوست‌های وارفته‌ی صورتش را بتوان لبخند نامید!
منتظر بود آن نگاه کنجکاو باعث شود پسر به حرف بیاید، اما پس از چند لحظه گویا فهمید رایان نمی‌خواهد انرژی بدنش را برای کار بی‌ارزشی مانند حرف زدن تلف کند. وقتی دید رایان فقط با نگاه کردن به پیرزن می‌خواهد آتش کنجکاوی‌اش را خاموش کند، به پسری که در غار ظلمت‌ خرابه، گوشه‌ی کوتاه‌ترین دیوار پناه گرفته بود اشاره کرد.
- وضعش از همه‌مون بدتره. چند روز دیگه هم قراره مراسم قربانی شدنش اجرا شه.
رایان انگشت اشاره‌ی لرزان پیرزن را دنبال کرد و نگاهش روی پیکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا