• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان رقصنده با گرگ‌ها | مریم علیخانی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 121
  • بازدیدها 6,959
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
1,005
پسندها
8,110
امتیازها
26,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
صدای خنده و شادی آوش و هوردخت مثل آتش بس میان دو هوو عمل می‌کند، خنده آوش آنقدر بلند است که توجه همه به سوی در ورودی جلب می‌شود اما به محض این که کلید به در می‌اندازد و چشمش به جمعیتی که در پذیرایی انتظارشان را می‌کشد، می‌افتد، خنده بر لبش خشک می‌شود. هوردخت، از لای در و بالای دست آوش که هنوز کلید را در قفل نگه داشته، به داخل سرک می‌کشد و فوری با دیدن سوگول، چشمانش گرد می‌شود. هاله؛ انگار از همه ما برای وضعیت موجود بیشتر آمادگی دارد که با هیجان و لبخند به سوی آوش و هوری می‌رود و هردو را برای ورود به خانه دعوت می‌گیرد. از کنارم که رد می‌شود، آهسته و زمزمه‌وار حرفش را می‌زند و برای در بر گرفتن هوردخت آغوش می‌گشاید.
طنین صدایش در گوشم می‌پیچد«خودت رو جمع و جور کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
1,005
پسندها
8,110
امتیازها
26,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
پریچه با دستهایش صورت آوش را قاب گرفته و با لبخندی شیرین محو تماشای اوست شاید هم در خیالش دارد سال‌هایی را که به دوری و فراق گذشته، در ذهنش مرور می‌کند، لحظه‌ای بعد به سمت مبلی که رویش نشسته بود بر‌می‌گردد و از کیف دستی‌ چرم مشکی‌اش بسته‌ی کوچکی را بیرون می‌کشد و همان طور که دست محتوی بسته را به سوی هوری دراز می‌کند، خطاب به بابا و عمه می‌گوید:
- نه دیگه، دیر وقته، من بیشتر از این مزاحم نمی‌شم، خودم هم خستگی راه هنوز توی تنمه، باید زودتر برگردم هتل، فقط می‌خواستم بچه‌ها رو ببینم و هدیه‌شون رو بهشون بدم.
پریچه برای بار دوم هوری را در آغوش می‌کشد، گونه‌اش را می‌بوسد و بسته را به دست او می‌سپارد و می‌گوید:
- مبارکتون باشه، انشاالله توی همین یکی- دو روزه دعوتتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا