- ارسالیها
- 1,004
- پسندها
- 8,005
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #121
صدای خنده و شادی آوش و هوردخت مثل آتش بس میان دو هوو عمل میکند، خنده آوش آنقدر بلند است که توجه همه به سوی در ورودی جلب میشود اما به محض این که کلید به در میاندازد و چشمش به جمعیتی که در پذیرایی انتظارشان را میکشد، میافتد، خنده بر لبش خشک میشود. هوردخت، از لای در و بالای دست آوش که هنوز کلید را در قفل نگه داشته، به داخل سرک میکشد و فوری با دیدن سوگول، چشمانش گرد میشود. هاله؛ انگار از همه ما برای وضعیت موجود بیشتر آمادگی دارد که با هیجان و لبخند به سوی آوش و هوری میرود و هردو را برای ورود به خانه دعوت میگیرد. از کنارم که رد میشود، آهسته و زمزمهوار حرفش را میزند و برای در بر گرفتن هوردخت آغوش میگشاید.
طنین صدایش در گوشم میپیچد«خودت رو جمع و جور کن...
طنین صدایش در گوشم میپیچد«خودت رو جمع و جور کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش