- ارسالیها
- 1,002
- پسندها
- 7,939
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #111
سایه، پشت چشمی نازک میکند و همان طور که جلو میرود میگوید:
- شما مگه خودت تشریف نمیاری؟
- میام، تو برو، من یه کاری با کیا دارم، الان ما هم میایم یه سر میزنیم، آوش و هوردخت رو ببینیم زود برمیگردم، کار دارم میخوام زودتر برم خونه.
از حرفش بوی خوشی به مشامم نمیرسد. نگران هوردخت هستم اما هنوز جرأت دیدنش را ندارم. از لحظهای که آمدهام حس میکنم وارد تونل وحشت شدهام و هر لحظه منتظرم تا آدرنالین خونم به هزار برسد و قلبم از شدت هیجان و اضطراب شرحه شرحه شود.
سایه که دور میشود، سروش آب دهانش را قورت میدهد و لبهایش را جمع میکند و همان طور که زمین را نگاه میکند با اقتدار، طوری که انگار جواب سؤالش را از پیش میداند، میپرسد:
- هوری باز میخواسته خودش رو بکشه؟...
- شما مگه خودت تشریف نمیاری؟
- میام، تو برو، من یه کاری با کیا دارم، الان ما هم میایم یه سر میزنیم، آوش و هوردخت رو ببینیم زود برمیگردم، کار دارم میخوام زودتر برم خونه.
از حرفش بوی خوشی به مشامم نمیرسد. نگران هوردخت هستم اما هنوز جرأت دیدنش را ندارم. از لحظهای که آمدهام حس میکنم وارد تونل وحشت شدهام و هر لحظه منتظرم تا آدرنالین خونم به هزار برسد و قلبم از شدت هیجان و اضطراب شرحه شرحه شود.
سایه که دور میشود، سروش آب دهانش را قورت میدهد و لبهایش را جمع میکند و همان طور که زمین را نگاه میکند با اقتدار، طوری که انگار جواب سؤالش را از پیش میداند، میپرسد:
- هوری باز میخواسته خودش رو بکشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر