متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان رقصنده با گرگ‌ها | مریم علیخانی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 117
  • بازدیدها 6,512
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #111
سایه، پشت چشمی نازک می‌کند و همان طور که جلو می‌رود می‌گوید:
- شما مگه خودت تشریف نمیاری؟
- میام، تو برو، من یه کاری با کیا دارم، الان ما هم میایم یه سر می‌زنیم، آوش و هوردخت رو ببینیم زود برمی‌گردم، کار دارم می‌خوام زودتر برم خونه.
از حرفش بوی خوشی به مشامم نمی‌رسد. نگران هوردخت هستم اما هنوز جرأت دیدنش را ندارم. از لحظه‌ای که آمده‌ام حس می‌کنم وارد تونل وحشت شده‌ام و هر لحظه منتظرم تا آدرنالین خونم به هزار برسد و قلبم از شدت هیجان و اضطراب شرحه‌ شرحه شود.
سایه که دور می‌شود، سروش آب دهانش را قورت می‌دهد و لب‌هایش را جمع می‌کند و همان طور که زمین را نگاه می‌کند با اقتدار، طوری که انگار جواب سؤالش را از پیش می‌داند، می‌پرسد:
- هوری باز می‌خواسته خودش رو بکشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #112
سری تکان می‌دهم و زیر لب و با تردید می‌پرسم:
- چه راهی؟
- آهان! حالا شد، چه عجب یکی از این خانواده بالاخره حاضر شد دستش رو از روی گوشش برداره و صدای بقیه رو هم بشنوه.
کمی تند و تیز نگاهش می‌کنم و با همان تندی می‌گویم:
- وقت گیر آوردی؟ لابد با خودت می‌گی حالا که شهر شلوغه بذار هرچی دلم می‌خواد بگم، خواهشاً یه جوری حرف نزن که انگار عقل کلی و ما خانوادگی بی‌عقل!
سروش، خنده‌ی الکی می‌کند و دستی به شانه‌ام می‌زند و می‌گوید:
- ناراحت چرا می‌شی؟ من منظور بدی نداشتم، خیر سرم ازت تعریف کردم، نمی‌دونم چرا این روزها همه قاطی‌اند؟ به هر حال من فقط می‌خوام کمک کنم، جلوی بقیه هم نگفتم که به کسی بر نخوره ولی اگر واقعاً دنبال خوب شدن حال هوردخت هستی تنها راهش اینه که ببریدش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #113
قدم‌هایم را آهسته برمی‌دارم. برعکس بقیه که مرا در همه امور صاحب نظر می‌دانند، حس می‌کنم نه تنها آن کشتی نجاتی که بقیه فکر می‌کنند نیستم حداقل در این یک مورد بیشتر شبیه تخته پاره‌ای شدم که سرگردان روی آب شناور است!
عشق هوردخت مرا مبدل به موجود مسخ شده‌ای کرده که به هر طرفی کشیده می‌شوم. ذوب می‌شوم، خورد می‌شوم و می‌گدازم اما دوباره از نو می‌آغازم، به خودم، به همه دروغ می‌گویم تا در این جنگ نابرابر حداقل اگر زخم خورده‌ام هستم، لااقل زنده بمانم و برای نجات بتوانم دست و پایی بزنم.
چون زورقی شکسته، کنار تخت سفید بیمارستان که هوری روی آن خوابیده و پشتش را به من کرده، پهلو می‌گیرم و با صدایی لرزان می‌گویم:
- سلام.
لحظه‌ای منتظر می‌مانم اما سلامم را علیک نمی‌گوید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #114
عصبی نگاهم می‌کند و با اخم غلیظی که بر پیشانی نشانده با همان حالت پرخاشگرانه‌ در جوابم می‌گوید:
- پس به نظر تو هم من دیوونه شدم؟ آره؟ کل دنیا اگر دردم رو ندونه واسم مهم نیست اما تو...
قبل از این که در جوابش حرفی بزنم، دندان بهم می‌ساید، پف بلندی می‌کشد و کف دستش را به نشانه سکوت، برایم بالا می‌آورد و با همان لحن ادامه می‌دهد:
- باشه، می‌رم پیش دکتر، اصلاً از همین حالا شروع می‌کنم، خودم میشم دکترِ خودم، بشین و تماشا کن!
لب پایینم را با حرص می‌مکم و فریاد گونه می‌گویم:
- وای، وای، وای... هوری تو چرا غیر از جبهه گرفتن هیچ کار دیگه‌ای بلد نیستی؟
هزار حرف نگفته هنوز در گلویم مانده که آوش با لبخند کشداری که روی لبش انگار خشک شده، در حالی که یک کیسه پر از آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #115
صدای بوغ ماشینِ یُغُورِ آوش، مرا به خود می‌آورد. با دست اشاره می‌کند که شیشه را پایین بیاورم. سرعتم را کم می‌کنم، به موازات اتومبیلش که قرار می‌گیرم، شیشه را پایین می‌دهم، با خنده و شادی که در صدایش موج می‌زند، می‌گوید:
- داداش شما برید خونه، من می‌خوام هوری رو ببرم بیرون یه هوایی به کله‌مون بخوره، تا شب برمی‌گردیم.
به جای آن که حواسم به حرف آوش باشد، نگاهم و همه فکر و ذکرم سمت هوردخت است که سرش را روی شانه آوش گذاشته و با نگاهی مخمور، نگاهش می‌کند و دستی که بر شانه او حلقه شده را چون پیچکی فرض می‌کنم که به دور گلویم پیچیده و هر لحظه بیشتر از قبل گلویم را می‌فشارد و قصد خفگی‌ام را کرده!
عمه، کمی به جلو خم می‌شود و به جای من از آوش می‌پرسد:
- خیر باشه عمه جان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #116
پشت چراغ قرمز که می‌ایستم، چشم به نگاه غم‌بار او می‌دوزم، انگار رنگ نگاهم را با نگاهش یکی می‌بیند که بعد از این همه سال سکوت نیت حرف زدن می‌کند و می‌گوید:
- چی از اون سال‌ها می‌خوای بدونی؟ گذشته رو باید توی گذشته دفن کرد عمه جان!
- می‌فهمم چی میگی عمه، ولی بعضی وقت‌ها یه حرف‌هایی هست که از تلنبار شدنش توی سینه آدم یه کوه درد درست میشه، فقط هم وقتی از شرّش خلاص میشی که قفس سینه رو بشکنه و بریزه بیرون!
عمه، آه جانسوزی می‌کشد. نگاهش را از شیشه ماشین به بیرون می‌کشد و با صدایی لرزان می‌گوید:
- کلنل یه مردِ واقعی بود، یه عاشق به تمام معنا، اون چیزی که روزگار و اطرافیان قسمتش کردن حقش نبود، تحمل غریبی و مرگ عزیزت توی غربت آسون نیست! علی و زنش دونسته و ندونسته با من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #117
دکمه ریموت درب پارینگ را آهسته می‌فشارم و سعی می‌کنم چشم از دهان عمه که انگار غرق در گذشته‌ها شده، بر‌ندارم اما بر خلاف انتظارم ناگهان اخم ریزی به پیشانی‌اش می‌نشیند و زیر چشمی سمت چپش را از شیشه پنجره‌ی راننده طوری نگاه می‌کند که ناخواسته نگاه مرا هم به آن سو سوق می‌دهد و دستپاچه می‌گوید:
- مادرت انگاری اومده دنبالت!
هوا تاریک شده و سوگول ماشینش را در تاریکی پارک کرده وگویی انتظار مرا می‌کشد، آهسته، درحالی‌که دستش را در جیبش فرو برده به ما نزدیک می‌شود، از زیر فاز شب خیابان که عبور می‌کند کاملاً می‌توانم او را تشخیص بدهم. با اضطراب از ماشین پیاده می‌شوم و با چرخاندن انگشتانم علت حضورش را جویا می‌شوم. تا جلوی درب ماشین پیش می‌آید و با دیدنم لبخند کجی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
7,939
امتیازها
23,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #118
پریچه را از کودکی خانم جان صدا می‌زدم، لندکروز سیاهش را هم هنوز خوب به خاطر دارم، زیر چشمی نگاهی به حیاط می‌اندازم و با همان نگاه مختصر آن را می‌شناسم.
بیست سالی می‌شود که بعد از مهاجرتش به کانادا دیگر نه او را دیده‌ایم و نه ماشین محبوبش را!
به سوی ماشین می‌چرخم و با اشاره ابرو به حیاط، ماشین پریچه را به عمه نشان می‌دهم و با تعجب از او که چشمانش مسیر نگاهم را دنبال می‌کند و در حال کاویدن باغ است، می‌پرسم:
- پریچه برگشته ایران؟
عمه لب‌هایش را به سمت پایین آویزان می‌کند و می‌گوید:
- بی‌خبرم والا، اومدنش به کنار، این جا چی کار میکنه؟!
آهسته، طوری که سوگول صدایم را نشنود می‌گویم:
- فکر کنم باید من امشب با سوگول برم آپارتمانش، اینجا نباشم شاید بهتره.
عمه، اخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا