روی سایت دلنوشتهٔ زنده‌ای بدون زندگی | شقایق سیدعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,864
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
دلبرک داستان غم انگیز دلم، چه زیبا یک شبه برخاستی با من جنگیدی.

چه زود عکس‌هایم از گوشی‌ات پاک شد.
چه زود چشم‌هایم از جلوی چشم‌هایت کنار رفت.
چه زود جای دستانم دستانش نشست رویِ دستان مردانه‌ی تو.
چه زود مرا از قلبت راندی عزیزم!
زود نبود؟!
اخر من می‌ترسم؛ می‌ترسم کسی تو را دوست نداشته باشد تو عاشق شده باشی.
از شکستن دل نازکت می‌ترسم.
می‌ترسم برای کسی تکیه گاه شوی، کمرت را خورد کند.
عزیز دلم من محتاج تکیه دادن به تو بودم؛ من نیازمند تکیه گاه بودم تا کمر شکسته‌ام را به تو تکیه بدهم تا کمکم کند.
فراموش کنم خنجر‌ پشتم را، حال خراب روحم را.
ولی می‌‌ترسم او نباشد؛ می‌‌ترسم او نخواهد به آن اغوشِ دوست داشتیتکیه کند.
می‌ترسم کمر مردانه‌ات خمیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
نمی‌دانم، هیچ چیز دیگر مشخص نیست.

هیچ چیز برای خود مفهومی ندارد.
گم شده‌ام در روزگاری از ابهام.
نمی‌دانم در کجایِ این زندگی ایستاده‌ام.
من حتی نمی‌دانم مرده‌ام یا زنده.
حالم نشان می‌دهد مرده‌ای بیش نیستم، مرده‌ای که ده‌ها قاتل داشت؛ قاتل‌هایی که دلیل اصلی برای زندگی کردن مقتول هستند.
مسخره نیست این زندگی؟!
حال این قاتل‌‌ها زنده‌اند با لبی کش‌ آمده از خنده راه می‌روند و خیابان‌ها را یکی پس از دیگری می‌پیمایند.
هیچ‌کس نه دلیل کشتن را می‌پرسد، نه دلیلی مردن را.
این مقتول نه وکیلی دارد نه در زندگی‌اش قاضی عادلی حکم می‌کند.
نمی‌دانم کیستم؛ ولی موجودی که پیش روی آینه می‌بینم اصلا هیچ شباهتی به من ندارد. او غریبه است با حالم، جوان است.
صاف ایستاده؛ که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
مرا ببخش،
مرا ببخش به خاطر دوست داشتنت.

مرا ببخش برای این‌که زنده‌ای به گور رفته‌ام.
مرا ببخش چون همانی شده‌ام که نباید.
مرا به فراموشی بسپار جانا.
مرا ز یاد ببر حتی اگر در لحظه‌ی مردنم‌ به چشمان تو فکر می‌کردم.
ای زاده دی، مرا ببخش که تو نیستی و من قاب عکست را بوسه باران می‌کنم.
مرا ببخش که خواستم به تو تکیه کنم، رفتی و من مانده‌ام با کمری خم شده.
مرا می‌بخشی؟! برای رفتنت.
مرا می‌بخشی؟! که این چنین در نبودنِ تو فرسوده شده‌ام.
مرا می‌بخشی مالک تک تک سلول‌های قلبم؟! برای آن‌که بعد از رفتنت از این دیار عاشقی دگر هیچ‌کس را راه نداده‌ام.
مرا می‌بخشی که این‌ چنین در پی برگشتنت هستم؟!
مرا ببخش برای آن‌که صدایت می‌لرزاند تمام من را.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
ساده بود، ساده ولی کمی دردناک. او مرا دوست نداشت؛ او اشک‌هایش در پیِ برگشت من نبودند.

هیچ یک از غم‌های رو غمبار دوشش برای من نبود.
ساده بود، ولی برای من پیچیدگی داشت. سال‌ها بود که اطرافیانم فهمیده بودند؛ فهمیدِ بودند او مرا دوست ندارد، مرا و تکرار من در شب روزش را نمی‌خواهد. به دنبال شاد زیستن همراه من نیست؛ سال‌های زیادی بود که فهمیده بودند او در غم غریبه دیگریست؛ من هم روزی فهمیدم، درد داشت اما ساده بود.
انگار سال‌هاست که می‌دانستم اما قبولش نمی‌کردم. درد داشت آن‌گاه که فهمیدم دلبرکِ داستان غم‌ انگیز دل من برای چه کس‌ها که دلبری نمی‌کند. درد داشت اما ساده بود وقتی فهمیدم نوشتن‌های من برای او فقط برای خودم ارزش دارد،‌ فقط خودم نم اشک عاشقی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
برنگرد! برنگرد که جای خالی‌ات را با بی‌کسی پر کردم. برنگرد که تنهایی شد یار برای این روزهای من، از همان‌جا که رفتی برو به سلامت!

مواظب قلب به غارت برده‌یِ من باش، مرا دوست نداری؟!
هراسی نیست، او را آزار نده.
برنگرد که من دگر منِ سابق نیست، دگر شب‌ها به یاد چشمان تو نمی‌نویسد و روزها ز فکرت دلش نمی‌لرزد. شاید دروغ می‌گویم، اما هر چه که هست، برنگرد که من شده‌ام پر از مرگ، پر از شیون و خودکشی. اشتباه نکن دلبر جان!
رگ روی دست چپ را با تیغ نزده‌ام؛ بلکه بدتر از آن شاه رگ احساساتم را زده‌ام، بهانه با تو بودن را با ضربت چاقو به قتل رسانده‌ام. اشتباهی نگیر دلبر جان! خشاب‌های قرص را به دلتنگی‌ها خوراندم، دار را برای خاطرات نفرت انگیزت برگزیده‌ام،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
ای دردانۀ بی‌رحم من، نیستی که ببینی تنها کس من بعد از تو بی‌کسی‌هایم شد. رفیق‌ترین رفیقِ من تنهایی‌هایم شد. دلبر جان در پی کوچِ من و بی‌رحمی تو ما سال‌هاست که در تمنایِ مردنیم، حتی شک داریم که زنده هستم، شک داریم در زیستن‌مان.

دلبر، هرگاه با آغوشش تو را زنجیر کشید خدا شاهدِ که کل سلول‌ها را شلاق بستم.
ای وای دردانۀ من، چه بی‌رحمانه زیبایی و من چه مظلومانه عاشق. ای وای بر تو دردانه جان که ز عشق جاری چشم‌های او تبسم می‌کنی و ما سال‌هاست با خون خود چشم‌ها را شستیم تا تبسم تو را لحظه‌ای کوتاه، هرچند اندک؛ اما بنگریم.
ما را عجیب می‌بینی، ما را دیوانه می‌اندیشی. آری ما دیوانه هستیم، آری من دیوانه هستم؛ دیوانه‌ای عاشق، عاشق دلبرِ بیت المال شدن هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
امروز هم مثل روزهای دیگر، چقدر این جهان بعد از تو پر از تکرار است. چقدر در روز می‌میرم و باز هم جان می‌گیرم. من از این تکرار پر از مرگ بیزارم. حس می‌کنم کولۀ غمبارم پر شده از غم‌هایِ سیاه، غم آن پسرک گل فروش را دارم که از گل‌های خندان متنفر شده بود. غم آن دختر تشنه دانش و گشنه غذا را دارم. غم آن پدر شرمنده همسر را دارم که غرورش زیر پای صاحب کارش له شد بود. غم آن مادر با دست‌های پینه دوخته در من و تمام من جاری شده است، غم آن عاشق سر خاک معشوق را حس می‌کنم. در این جهان من این غم‌ها عمریست کهن است، لباس غمم را می بینی؟!
دکمه‌هایش از جنس اندوه است و مرگ دوخته است این لباس زار را، در این جهان من مرگ عمریست در پی تکرار است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
قبل از این‌که عاشق بشوم فکر می‌کردم آدم‌ها به ازای هر بار که کسی را می‌بخشند آن را کم‌تر دوست دارند؛ آن روزها هنوز طعم شب بیداری‌ها را نچشیده بودم،‌ هنوز حس عاشقی را به خیک دلم نبسته بودی. بعدها که دیوانگی را به ته رساندم و دل را از کفم بریدی، فهمیدم چنین هم نیست؛ چون من بارها تو را بخشیده بودم که خود را ارام کنم، تو را بخشیده بودم و هنوز هم دیوانه‌وار می‌خواستمت، در واقع به این نتیجه رسیدم که آدم‌ها به ازای هر بار که کسی را می‌بخشند چند بار هم زنده به گور شدن را به جان می‌خرند؛ شاید هم چون عشق من به تو شبیه دیوانگی بود
.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
هیچ‌وقت از خود خشنود نبودم، چون هیچ‌وقت کسی که می‌خواستم را در وجودم پیدا نمی‌کردم؛ شاید هم هیچ‌گاه دقیق درک نکردم که واقعا چه می‌خواهم؛ اما در یک مورد خود را تحسین می‌کردم و البته گاهی حیرت و ترس مرا وا می‌داشت. آن یک مورد هم صبرم در چشیدن مرگ بود، خب عجیب است که شما هر روز جان بدهید بمیرید و در آخر هم زندگی نکبت بار هنوز هم پی قتل شما باشد، بدون آن‌که کسی دلیل آن همه بی‌رحمی را بپرسد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,046
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
سال‌های زیادی گذشت تا به مردن متداول در روز و شب عادت کنم. دقیق نمی‌دانم چقدر‌ گذشت که نقش جنازه مدفون در چشمانم لانه خود را پیدا کرد و جا خوش کرده بود،‌ از دستم در رفت کی حس مرگ در قلبم بساطش را پهن کرد؛ شاید صد سال پیش یا هم بیشتر.
شب که می‌شد خود را در چهار دیواری‌ام حبس می‌کردم، از آن هم هراس داشتم. چهار دیواری من قطعا همان قبرم بود؛ اما ترس من از این بود که این قبر با همه قبرهایی که تا به حال نظاره گر آن بودم کمی فرق دارد؛ مرده‌ای در آن به خواب بی‌خوابی ابدی خود فرو رفته است که نفس می‌کشد،‌ ترسناک است؛ اما نه به اندازۀ زندگی،‌ مرده ای که تنها نفس می‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AVA_SEY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا