الان در چه حالی؟!
من که واسهت مهم بودم!
نمیدونستم اگه بذاری بری...
دلت واسهم تنگ نمیشه
به خودم دلداری داده بودم...
که دلت تنگ شده ولی مغروری و نمیگی
اینطوره
مگه نه؟!
مگه نمیدونستی بدون تو
چشمهام یه روز خوش نمیبینه؟
یعنی حتی راضی به مرگم هم بودی که رفتی؟!
کاش حداقل با زندگیم بازی نمیکردی...
خدا ازت نگذره که عزادارم کردی
من بدون تو
دیوونه شدم!
شبها با عکسهات حرف میزنم،
روزها با خدا
و تمام ثانیههای خلوت زندگیم
با خودم حرف میزنم...
درمورد تو، درمورد دلیل رفتنت
که شبیه مجهولیه که جوابی نداره...
قرار بود تا پنج بشمارم که برگردی...
پنج سـاله که دارم میشمارم
ولی هنوز هم بوی تنت رو دوباره حس نکردم
کاش بوی تنت
هیچوقت از این اتاق بیرون نمیرفت...
وقتی داشتی خ**یا*نت میکردی...
به فکر دستهای من نبودی؟
شک ندارم
به فکر چشمهایی که بعد از تو هر شب بارونیه هم نبودی!
ولی...
من هر شب به یاد تو...
به فکر تو
به خواب میرم
کاش...
خوابم ابدی بشه!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.