- نویسنده موضوع
- #21
***
باران با ترانه غم بر بام زندگیام جاری است، میبارد رنگ سرنوشتم را غمناکتر میکند. در زندگیام رنگین کمان هیچگاه جایی نداشت. فقط باران بود و باز هم باران. بارانی از جنس مردن کل زندگیام را به خیسی کشیده، من را بیمن کرده، بارانی از جنس بغضهای وسیعم، بارانی به اندازهیِ دوست نداشتنی بودنم مرا در برگرفته و رهایم نمیکند. حال آن کودکِ بیخانمان در زیر باران در من است، سوز سرد زمستان در من است. بوی دلتنگی در تمام سرم میپیچد و ترسناک آنجاست که دیگر من نه تو را و نه باران را دوست ندارم، انگار که زنده نیستم.
باران با ترانه غم بر بام زندگیام جاری است، میبارد رنگ سرنوشتم را غمناکتر میکند. در زندگیام رنگین کمان هیچگاه جایی نداشت. فقط باران بود و باز هم باران. بارانی از جنس مردن کل زندگیام را به خیسی کشیده، من را بیمن کرده، بارانی از جنس بغضهای وسیعم، بارانی به اندازهیِ دوست نداشتنی بودنم مرا در برگرفته و رهایم نمیکند. حال آن کودکِ بیخانمان در زیر باران در من است، سوز سرد زمستان در من است. بوی دلتنگی در تمام سرم میپیچد و ترسناک آنجاست که دیگر من نه تو را و نه باران را دوست ندارم، انگار که زنده نیستم.
آخرین ویرایش توسط مدیر