متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی عشق بدون شین | Rahele کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
یادت می‌آید آن روز بهاری را؟
همان روزی که ساعتی آفتاب، جهنم سوزان به راه انداخته بود و ساعت بعد عطر باران شامه‌مان را نوازش می‌کرد؟
تو زیر همان باران بهاری، عهد بستی که دلیل خنده‌هایم بشوی؛
امّا، نمی‌دانم چه شد که تو شدی تنها علت بارش چشم‌هایم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
یادته دلبر همیشه می‌گفتم:
اگه یه روز نبینمت طاقت نمیارم و می‌میرم؟
خب، اون اولین و تنها دروغی بود که بهت گفتم. می‌دونی الان چهار سال و سه ماه از رفتنت می‌گذرد
و من هنوز دارم نفس می‌کشم!
دستم را روی عکس می‌کشم و اشک‌هایم
عکس را بوسه باران می‌کنند.
آخ دلبر! چطور بدون تو من طاقت آوردم؟
چطوری تنهام گذاشتی و من هنوز زنده‌ام؟
بخواب دلبرکم، راحت بخواب! می‌دونم جات خوبه، آخه مگه جای فرشته‌ای مثلِ تو می‌تونه خوب نباشه؟!
دلبرم تو که پیش خدایی یه وقت من رو فراموش نکنی؟ ازش بخواه یا من رو بیاره پیشت یا... .
آخ که چقدر این یا درد داره!
انگار خنجر فرو می‌کنند تو قلبم.
مگه من می‌تونم بعد تو به کسی دل ببندم و فراموشت کنم؟ چطور در دنیای چشم‌های یک نفر دیگر غرق شوم؟
دلبرم، یا رو فراموش کن. اصلاً فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
می‌گویند انسان مختار است و من عکسش را دیده‌ام!
شاید زندگی من درگیر پارادوکس مفاهیم بوده است.
من تمام زندگی‌ام را در اجبار گذرانده‌ام؛ اجبار بودن، اجبار نفس کشیدن و اجبار عاشقی.
و امان از عشق اجباری!
که عشق اجبار کرد تمام دردها را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
تو رفته‌ای و من مانده‌ام.
تنهایی یار غارم شده است و اشک گاه به گاهی دست نوازش می‌کشد روی صورتم تا یادآور نوازش‌های گرمابخش تو باشد.
عشق جانم! چگونه تاب بیاورم‌ نبودنت را؟
هر شب که خواب بر جسم بی‌جانم چیره می‌شود، به امید دیدار تو چشم روی هم می‌گذارم و هر روز ناامیدتر از دیروز می‌شوم.
اگر قصد رفتن داشتی و آدم ماندن نبودی، چرا حلاوت عشق را به من چشاندی که تلخی‌اش این‌گونه جانم را بستاند؟
با خودم می‌گویم شاید کابوس است رفتنت! و چه کابوس تلخی‌ست این زندگی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
نشسته‌ام میان اندوه بسیار و
چشم دوخته‌ام به پنجره‌ی غبار گرفته‌ی انتظار تا شاید قاصدکی از دیار معشوق، برایم پیامی بیاورد.
امان از انتظار و انتظار و انتظار!
مانند یعقوب در حسرت یوسف، چشم‌هایم سفید گشت و خبری از یوسف بی‌وفایم نیامد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
هوا سرد شده یا آتش عشقت خاموش؟
مگر نمی‌دانی که نفس می‌کشم در هوایی که تو نفس کشیده‌ای؟
چگونه می‌توانی به همه‌ی بودن‌هایم پشت کنی؟
آن عشق افسانه‌ای، همین است؟!
نکند لیلی و مجنون افسانه‌ای بیش نبوده که خوراک ذهن‌های معیوب‌مان کردند و حال ما را در این حال نابسامان دیده و ریشخند به وجودمان می‌زنند؟
آخ!
امان از قلب‌های زنگ زده‌مان! که دیگر شعله‌ی عشقی در آن جاودان نمی‌ماند و به اندک نسیمی خاموش می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
روزگاری‌ست که سودای تو در سر دارم
غم به جان ریخته و دلِ پریشان دارم
عشق تو زلزله‌ای بود که به جانم افتاد
این من لرزه زده تاب و توان از دست داد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
نگاهم وصل چشمانی‌ست که دنیایم بود و چه راحت ویرانش کرد.
عشقش آتش گدازنده‌ای بود که وجودم را خاکستر کرد و من چه آسوده، به وجودش دل خوش کرده بودم!
او را... همان سروِ خوش قامت را که اگر ترس از خداوند نداشتم، می‌پرستیدم؛ چنان در نظرم خار و بی‌ارزش آمد که دلم می‌خواست تمام خاطرات مشترک‌مان را بالا بیاورم تا خالی شوم؛ هم‌چون پر کاه!
تلخ و گزنده نگاهش کردم و افسوس خوردم برای تمامی لحظاتی که حرام کرده بودم با او!
صد حیف که افسوس تاثیری نداشت!
تا به حال شده است دنبال کلمه‌ای باشی برای وصف و آن را نیابی؟
این همان حال من است! واژه‌ای لایق توصیفش نیافتم و تنها کاری که قادر به انجامش بودم؛ رها کردن بود و من رها کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
پاییز زیبایم می‌شود امسال رخ ننمایی؟
دلبری نکنی؟ می‌شود امسال برگ‌هایت رنگارنگ نشوند؟ بارانت روی دل زمین نرقصد؟
تو که بیایی، به شهر رنگ می‌دهی،
زرد و نارنجی‌اش می‌کنی،
در خیابان‌ها فرشی از برگ پهن می‌کنی!
آن وقت دلم کودک تخسی می‌شود که پاهایش را محکم می‌کوبد تا خواسته‌اش را که همان قدم زدن روی فرشت است، اجابت کنم.
ولی، من نمی‌توانم!
سوگند خورده‌ام به نسیم سوزناکت!
تا آن کسی که رفته، برنگردد... لذت نبرم از زیبایی‌هایت.
چشم دل ببندم و در فراقش فغان کنم.
می‌دانی نای ناسازگاری‌های کودک تخسم را ندارم!
پاییزم، نیا!
نیا که یک درد به هزار و یک دردم افزون نگردد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
دلم تنگ است،
دلم تنگ است.
و دانه‌های برف می‌بارد.
آرام، آرام
مانند قطره‌های اشکم
که در نبود تو، بر صورتم می‌بارد.
قطره، قطره
ذره، ذره
مانند وجودم که آب می‌شود در جفای معشوق!
ای آسمان! تو هم تنهایی؟
تو هم زیر بار عشق کمر خم کرده‌ای؟
که چنین بی‌تابانه همراهم می‌باری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا