***
میدانی میخواهم از کجا برایت بگویم؟
از آنجایی که حافظ میگوید:
الا یا ایها الساقی ادرکا ساً ونا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
آری، نمیدانم مشکل کجاست؟
ولی... .
امان از این دلها! که بد زندگیات را بهم میریزند.
عشق خیلی راحت است!
آنقدر راحت که به زودی در دلت جوانه میزند... .
ریشه میدواند و درخت میشود... شاخ و برگ میدهد و بدون اینکه بفهمی یا حتی قصد و غرضی در کار باشد!
میدانی چه زمانی به خودت میآیی؟
وقتی که تمام هستیات را به باد دادهای!
هی تلاش میکنی... تیشه برمیداری... تبر میزنی... امّا وای از بعدش... .
آری نمیشود... باید کنار بیایی... باید سختی بکشی... .
حالا یا بخت و اقبال یار و معشوقه به کام میشود... یا مثل من، در حسرت یک نگاهِ غرق از محبت یار!