نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۳. شکیب

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    6
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #241
سلام خدمت شما عزیزان. حالتون چطوره؟ خوبید؟ سلامتین؟
به مناسبت روز عشق، که بله می‌دونم متاسفانه گذشت و دارم با تاخیر تبریک میگم خدمت شما دوستان عزیزی که می‌خونید، این پارت خدمت شما به مناسبت روز عشق! مادرمم اتفاقا بهم گفت که وقتش دیروز بود و الان چه فایده‌ای داره. به هرحال هرروز و هرشب، روز عشقه! البته ناگفته نمونه که دیشب داشتم از حسودی می‌مردم که هیچی گیرم نیومده. بله... وگرنه که همون دیشب یه پارت می‌ذاشتم. کمال تشکر، تشکر، تشکر و تشکر رو از شما دارم که منو همراهی می‌کنید و، وقت ارزشمندتون رو در اختیار رمانم می‌ذارید و با کمی و کاستی‌هاش می‌خونید. از خودتون بهتر، خودتون هستید که احترام می‌ذارید و رمان منو و دیگر کاربران انجمن رو می‌خونید. مراقب خودتون باشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #242
به دخترک بیچاره چشم دوخت که جیغ می‌زد و درخواست کمک می‌کرد. نیروهای پلیس اسلحه‌شان را غلاف کردند و اجازه دادند سارقان به همراه دخترک فرار کنند. وارد خیابان میهن شدند و از مابین ماشین‌ها عبور کردند تا به موقعیت برسند. جاوید پشت سرش را نگاه کرد تا ببیند نیروهای پلیس به دنبالشان هستند یا نه. از نیروهای پلیس کسی دنبالشان نبود، چراکه داشتند سوار ماشین می‌شدند تا از خیابان سه شرقی وارد بلوار ساحلی غربی شوند و بهشان برسند. دخترک با جیغ زدن و کشیدن پاهایش بر روی زمین، سعی در همراهی نکردن شایان داشت که او با محکم گرفتن بازویش، دخترک را به دنبال خودش می‌کشاند.
جاوید ضربه‌ای به صندوق ماشین زد، که توسط محمد برایش باز شد و خودش و سیاوش هرسه کیف را در صندوق، جاگیر کردند.
سیاوش که نشست، شکیب از آینه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #243
سرفراز با عصبانیت گفت:
- یعنی چی کاریت نباشه؟ برگرد به موقعیتت، از محمد فاصله نگیر. می‌فهمی چی میگم شکیب بلوف؟
پشت دو ماشین پلیس که به تازگی وارد فلکه شده بودند، قرار گرفت و به عقب یکی از ماشین‌ها که به دور فلکه نزدیک بود کوبید و کنار رفت. ماشین پلیس به ماشین جلویی‌اش برخورد کرد و ایستاد.
سرفراز با خشم گفت:
- برگرد به موقعیتت شکیب! برای بار آخر میگم، برگرد به موقعیتت.
به دنبال محمد وارد بلوار مدرس شد. متوجه شد هر دو ماشین پلیس پشت سرش هستند و نتوانسته بود ماشین مورد نظر را متوقف کند. در جواب سرفراز توام با حرص گفت:
- فهمیدم.
شایان و جاوید خودشان را از شیشه بیرون آوردند و به سمت سه ماشین پلیس پشت سرشان شلیک کردند که همه‌ی گلوله‌هایشان خطا رفتند. خشاب اسلحه‌شان که خالی شد، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #244
و پس از ثانیه‌ای مکث، هیجان‌زده گفت:
- آها! تو موزیک ویدئو فالس الارمِ د ویکند. آخرش دختره پولا رو می‌بره و میره.
شکیب کنار محمد قرار گرفت و با زدن چند بوق اعلام حضور کرد.
شایان رو به محمد کرد و توام با ترس گفت:
- این دختره این کارو با ما نکنه یه وقت!
محمد لبخند نصف و نیمه‌ای بر لب نشاند و حواسش را معطوف رانندگی‌اش کرد. شکیب با دیدن ماشین پلیسی که مابین خودش و محمد قرار گرفته بود، فرمان را به چپ پیچاند و به بدنه‌ی ماشین کوفت؛ که ماشین پلیس به محمد برخورد کرد و ماشین به جدول ساییده شد. دخترک با شنیدن صدای گوش خراش ساییده شدن بدنه‌ی ماشین به جدول، ترسیده، خودش را از در فاصله داد و کنار رفت.
محمد با عصبانیت گفت:
- بلوف ولش کن، ماشینم داره ساییده میشه به جدول!
شکیب رهایش کرد و از ماشین فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #245
منطقه‌ای که متعلق به شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب بود و بیشتر این منطقه را خانه‌های ویلایی نسبتاً بزرگ شرکتی پر کرده است که در آن ادارات، مراکز مهم دولتی و...قرار دارد. وارد خیابان تیر شدند که سرفراز گفت:
- سمت راست وارد بهار بشید.
شکیب و سپس محمد به دنبالش وارد خیابان بهار شدند که سرفراز گفت:
- سمت چپ، برید به سمت پارک حوض.
شکیب به راست پیچید و، وارد خیابان شهریور شد و محمد به چپ راهش را ادامه داد که سرفراز فریاد زد:
- چپ، چپ شکیب!
شکیب خندید و گفت:
- ببخشید! من گاهی اوقات چپ و راستم رو قاطی می‌کنم.
سرفراز با عصبانیت گفت:
- از منطقه بیرون نزن محمد، باید باهم خارج بشید.
محمد: باشه.
شکیب وارد خیابان خرداد، سپس خیابان تیر شد. خواست سمت راست بپیچد که ماشین پلیس از روبه‌رویش آمد. پایش را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #246
شایان هیجان‌زده خندید و گفت:
- هووو! ارزش داشت از این خشابای ذخیره استفاده کنیم.
سرفراز: فلکه چهار اسب رو دور بزنید، وارد بلوار نفت بشید. به فرودگاه که رسیدین دو نفر میان و ماشین رو خالی می‌کنن.
محمد: خوبه.
شکیب: اوکی.
اکنون سرفراز نسبتاً شغل ابراهیم را دارد. فقط با این تفاوت که سرفراز علمش در هک دوربین و چراغ راهنمایی کم است و تازه دارد یک چیزهایی یاد می‌گیرد. به همین خاطر برای دوستانش مسیرهایی را انتخاب کرده بود که به چراغ راهنمایی برخورد نکنند. اینکه یک نفر راهنمایی‌شان کند که کجا بروند و یا نروند، خیلی بهتر از این است که خودشان مسیر را انتخاب کنند. معمولاً برای سرقت‌هایی که در روز انجام می‌دهند، نیاز به یکی مثل سرفراز دارند تا آن‌ها را راهنمایی کنند.
سیاوش خشاب خالی‌اش را، با خشاب پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #247
آغاز هر سال یعنی امیدی تازه همراه با شادی و برکت و رحمت که برای شما دوستان عزیزم آرزومندم. البته با یک روز تأخیر همچنان!:sugarwarez-001:


به داخل آمد و پس از تعویض خشاب، منتظر ماند تا صدای شلیک گلوله‌ها از سمت نیروهای پلیس متوقف شود. چند دقیقه‌ای گذشت، خواست بیرون برود که دوباره صدای شلیک را از نیروهای پلیس شنید. محمد از سرعتش کاست، کنار، و سپس پشت شکیب قرار گرفت؛ که باعث شد صدای شلیک از سمت نیروهای پلیس متوقف شود، چراکه نمی‌خواستند دخترکی که گروگان گرفته شده، آسیبی ببیند.
سیاوش خودش را بیرون از شیشه کشاند و به سه ماشین پلیس کنارش شلیک کرد. گلوله‌هایش به هرجایی غیر از هدف مورد نظر اصابت کرد. یکی از ماشین‌های پلیس، لاینش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #248
جاوید هم اسلحه‌ای از کیف کنارش برداشت و گفت:
- فعلاً نه.
شایان نگاهش کرد و سرفراز گفت:
- بلوف، هارش...از همون مسیری که وارد فرودگاه شدین، برگردین.
چراکه جلوتر چراغ راهنمایی بود و نمی‌خواست از آن مسیر راهشان را ادامه دهند.
شکیب: خب، بعدش بلوار فنی و حرفه‌ای؟
محمد: اوکی.
سرفراز خیره به لپ‌تاپش گفت:
- آره.
کسی که پشت فرمان می‌نشیند باید اهواز را به خوبی بشناسد و یا حداقل مناطق مهم را بلد باشد. اگرچه مسیرها از چند شب قبل با اعضای گروه بررسی می‌شوند تا با مسیرها آشنا شوند؛ البته خیلی از جزئیات نقشه‌شان به این دو نفوذی چیزی نمی‌گویند. به هرحال شاهین نمی‌خواست کل نقشه‌اش را نیروهای پلیس متوجه شوند.
شایان به همراه جاوید خودشان را از پنجره‌ی ماشین بیرون کشیدند و به سمت نیروهای پلیس شلیک کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #249
شایان خندید و گفت:
- واقعاً جالب میشه‌ها.
یک سه چرخه داشت از وسط خیابان عبور می‌کرد. شایان وحشت‌زده خطاب به محمد با صدای بلندی گفت:
- مراقب باش!
محمد برای آنکه با این سه چرخه تصادف نکند، فرمان را به چپ پیچاند؛ که باعث شد ماشین، یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار دور خودش بچرخد و سپس متوقف شود. شکیب از ماشین مچاله شده‌ی محمد گذشت و بهت‌زده پایش را بر ترمز کوبید. پشت هندزفری با صدایی که از ترس و نگرانی اینچنین بغضدار شنیده میشد گفت:
- محمد، صدام رو می‌شنوی؟ شایان...جاوید...بچه‌ها حالتون خوبه؟
هنگامی که صدایی از دوستانش نشنید، توام با وحشت و نگرانی از ماشین پیاده شد که با شنیدن صدای وحشت‌زده سرفراز که مدام تکرار می‌کرد، «شکیب چه اتفاقی افتاد؟ محمد، جاوید! یکی جواب بده. حالتون خوبه؟»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
380
پسندها
5,181
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #250
با دیدن وضعیت غم‌انگیز دخترک، محمد را کلاً فراموش کرد. برای آنکه به دخترک کمک کند و او را بیرون بیاورد، صندلیِ راننده را به جلو هول داد که محمد از دردی که به شکمش، در اثر برخورد با فرمان وارد شد، فریاد زد و با لحنی که انگار دارد گریه می‌کند گفت:
- آخ! چیکار می‌کنی؟
شکیب تشویش و پریشانی در جانش رخنه کرد و زیر لب گفت:
- ببخشید، ببخشید، ببخشید.
ببخشید اول برای محمد، و ببخشیدهای بعدی، برای دخترک بود که این‌چنین بلای وحشتناکی بر سرش آورده بودند. سرش را جلو آورد تا بتواند واضح‌تر بشنود دخترک چه زیر لب مدام تکرار می‌کند.
- تو رو خدا...نذار من بمیرم...من بچه دارم... .
بقیه‌ی جمله‌اش را دیگر نشید و همین کافی بود جاوید، که تمام مدت کنار شکیب حضور داشت، از شدت ناراحتی بغض کند و پشت نقابش برایش اشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا