متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۳. شکیب

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    6
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #241
شکیب به تمسخر گفت:
- پات رو از این خونه بذاری بیرون، می‌دونم بعدش کجا میری!
شهرزاد خیره در چشمانش با صلابت در کلامش گفت:
- زنمه، حلاله.
شکیب با تکان دادن سرش و بالا و پایین کردن ابروانش نشان داد که باور نمی‌کند، هیچ کدام از حرف‌هایش را. شهرزاد خیلی سخت می‌توانست برادرش را قانع کند که واقعاً به شخصیتی درست تبدیل شده است.
- کمی ذهنم بسته بود برای روبه‌رو شدن با این حقیقت که برادرم یه کثافته؛ و بعدها فهمیدم که چرا بیش‌تر اوقات خونه نبودی و کار رو بهونه می‌کردی.
شهرزاد با جدیت در کلامش گفت:
- به جونت قسم شکیب، من عوض شدم؛ اون کثافت سابقی که تو ازش تو ذهنت ساختی نیستم.
شکیب بی‌توجه به شهرزاد گفت:
- خدا به آنِسه و ثامر دو تا پسر داد، که اگر نمی‌داد خیلی بهتر میشد. چون یکی‌شون با حیوون هیچ فرقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #242
سلام خدمت شما دوستان عزیزی که رمان اینجانب رو همچنان با کم و کاستی‌هاش می‌خونید. در اوایل داستان من به اشتباه شکیب و محمد رو دوست معرفی کردم؛ در صورتی که این دو نفر برادر قلابی همدیگه بودن. از اون جایی که با خستگی می‌نویسم، متوجه چنین اشتباهی نشدم. پارت امشب کامل توضیح داده میشه و اشتباه من رفع میشه. پارت‌ها مدام ویرایش میشن. اعم از سن شخصیت‌ها، رنگ چشم، دیالوگ‌ها، و هرچیز دیگه‌ای که من به مرور زمان متوجه میشم که باید طور بهتری نوشته بشن.
لوکیشن اهواز هستش و مکان‌ها واقعی هستن. سرقت‌ها از مکان‌های واقعی انجام میشه. منظورم داخل رمان هستش! از مکان‌هایی که قرار سرقت بشه، داخل رمان تاکید می کنم باز هم، من دیدن می‌کنم که ببینم آیا مناسب سرقت هستن یا نه. و همین طور مسیرهایی که قراره شخصیت‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #243
دستش را به سمت شکیب دراز کرد که موبایل در دستش قرار گرفت. وارد برنامه ضبط صوت شد و فهرست موارد ضبط شده را باز کرد. صدای ضبط شده را پخش کرد و تا به بخش مورد نظرش رسید، موبایل را نزدیک به شهرزاد گرفت تا واضح بشنود.
- فقط باور نمی‌کنم که برادرم عضو این گروه لعنتی باشه. باورم نمیشه شکیب که تو عضو گروه اتمیک باشی. بهم بگو دارم اشتباه می‌کنم.
شهرزاد با شنیدن صدای ضبط شده‌اش که مربوط میشد به دومین ملاقاتش با شکیب، استرس و نگرانی وجودش را فرا گرفت، که حالا می‌خواهند با این صداهای ضبط شده چکار کنند! محمد آخرین صدای ضبط شده را پخش کرد و گذاشت کمی جلوتر برود. سپس موبایل را، رو به شهرزاد گرفت.
- من به دلیلی به اینجا اومدم...که فقط منو اذیت کنی و حالم رو از اینی که هست بدتر کنی...چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #244
البته برای شکیب و دوستانش که تازه به گروه ملحق شده بودند، این شخص، جدید به حساب می‌آمد. یکی از قدیمی‌ها بود که پس از رخ دادن حادثه‌ای برایش به دنبال درمان رفته بود و اکنون بازگشته بود.
- چند سالته سرفراز؟
می‌توانست حدس بزند که با پرسیدن این سوال بی‌موقع در وسط صحبت‌هایش او را عصبانی کرده است.
- اصلاً حواست به حرف‌هام هست؟
شکیب شرمگین گفت:
- ببخشید...بله حواسم بود...یعنی هست.
محمد که حالا فرصت حرف زدن برایش پیش آمده بود گفت:
- سرفراز تو دهن من نمی‌چرخه. همه‌اش می‌خوام بگم سرافراز. واقعاً تلفظ اسمت در عین اینکه ساده‌ست، برای من سخته.
سرفراز: تو اولین نفری نیستی که این حرف رو بهم می‌زنه...حالا برگردیم سر کارمون آقایون.
و اما در داخل بانک، دو آقا که کارمند بانک بودند، داشتند توام با ترس و،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #245
سلام خدمت شما عزیزان. حالتون چطوره؟ خوبید؟ سلامتین؟
به مناسبت روز عشق، که بله می‌دونم متاسفانه گذشت و دارم با تاخیر تبریک میگم خدمت شما دوستان عزیزی که می‌خونید، این پارت خدمت شما به مناسبت روز عشق! مادرمم اتفاقا بهم گفت که وقتش دیروز بود و الان چه فایده‌ای داره. به هرحال هرروز و هرشب، روز عشقه! البته ناگفته نمونه که دیشب داشتم از حسودی می‌مردم که هیچی گیرم نیومده. بله... وگرنه که همون دیشب یه پارت می‌ذاشتم. کمال تشکر، تشکر، تشکر و تشکر رو از شما دارم که منو همراهی می‌کنید و، وقت ارزشمندتون رو در اختیار رمانم می‌ذارید و با کمی و کاستی‌هاش می‌خونید. از خودتون بهتر، خودتون هستید که احترام می‌ذارید و رمان منو و دیگر کاربران انجمن رو می‌خونید. مراقب خودتون باشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #246
به دخترک بیچاره چشم دوخت که جیغ می‌زد و درخواست کمک می‌کرد. نیروهای پلیس اسلحه‌شان را غلاف کردند و اجازه دادند سارقان به همراه دخترک فرار کنند. وارد خیابان میهن شدند و از مابین ماشین‌ها عبور کردند تا به موقعیت برسند. جاوید پشت سرش را نگاه کرد تا ببیند نیروهای پلیس به دنبالشان هستند یا نه. از نیروهای پلیس کسی دنبالشان نبود، چراکه داشتند سوار ماشین می‌شدند تا از خیابان سه شرقی وارد بلوار ساحلی غربی شوند و بهشان برسند. دخترک با جیغ زدن و کشیدن پاهایش بر روی زمین، سعی در همراهی نکردن شایان داشت که او با محکم گرفتن بازویش، دخترک را به دنبال خودش می‌کشاند.
جاوید ضربه‌ای به صندوق ماشین زد، که توسط محمد برایش باز شد و خودش و سیاوش هرسه کیف را در صندوق، جاگیر کردند.
سیاوش که نشست، شکیب از آینه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #247
سرفراز با عصبانیت گفت:
- یعنی چی کاریت نباشه؟ برگرد به موقعیتت، از محمد فاصله نگیر. می‌فهمی چی میگم شکیب بلوف؟
پشت دو ماشین پلیس که به تازگی وارد فلکه شده بودند، قرار گرفت و به عقب یکی از ماشین‌ها که به دور فلکه نزدیک بود کوبید و کنار رفت. ماشین پلیس به ماشین جلویی‌اش برخورد کرد و ایستاد.
سرفراز با خشم گفت:
- برگرد به موقعیتت شکیب! برای بار آخر میگم، برگرد به موقعیتت.
به دنبال محمد وارد بلوار مدرس شد. متوجه شد هر دو ماشین پلیس پشت سرش هستند و نتوانسته بود ماشین مورد نظر را متوقف کند. در جواب سرفراز توام با حرص گفت:
- فهمیدم.
شایان و جاوید خودشان را از شیشه بیرون آوردند و به سمت سه ماشین پلیس پشت سرشان شلیک کردند که همه‌ی گلوله‌هایشان خطا رفتند. خشاب اسلحه‌شان که خالی شد، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #248
و پس از ثانیه‌ای مکث، هیجان‌زده گفت:
- آها! تو موزیک ویدئو فالس الارمِ د ویکند. آخرش دختره پولا رو می‌بره و میره.
شکیب کنار محمد قرار گرفت و با زدن چند بوق اعلام حضور کرد.
شایان رو به محمد کرد و توام با ترس گفت:
- این دختره این کارو با ما نکنه یه وقت!
محمد لبخند نصف و نیمه‌ای بر لب نشاند و حواسش را معطوف رانندگی‌اش کرد. شکیب با دیدن ماشین پلیسی که مابین خودش و محمد قرار گرفته بود، فرمان را به چپ پیچاند و به بدنه‌ی ماشین کوفت؛ که ماشین پلیس به محمد برخورد کرد و ماشین به جدول ساییده شد. دخترک با شنیدن صدای گوش خراش ساییده شدن بدنه‌ی ماشین به جدول، ترسیده، خودش را از در فاصله داد و کنار رفت.
محمد با عصبانیت گفت:
- بلوف ولش کن، ماشینم داره ساییده میشه به جدول!
شکیب رهایش کرد و از ماشین فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #249
منطقه‌ای که متعلق به شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب بود و بیشتر این منطقه را خانه‌های ویلایی نسبتاً بزرگ شرکتی پر کرده است که در آن ادارات، مراکز مهم دولتی و...قرار دارد. وارد خیابان تیر شدند که سرفراز گفت:
- سمت راست وارد بهار بشید.
شکیب و سپس محمد به دنبالش وارد خیابان بهار شدند که سرفراز گفت:
- سمت چپ، برید به سمت پارک حوض.
شکیب به راست پیچید و، وارد خیابان شهریور شد و محمد به چپ راهش را ادامه داد که سرفراز فریاد زد:
- چپ، چپ شکیب!
شکیب خندید و گفت:
- ببخشید! من گاهی اوقات چپ و راستم رو قاطی می‌کنم.
سرفراز با عصبانیت گفت:
- از منطقه بیرون نزن محمد، باید باهم خارج بشید.
محمد: باشه.
شکیب وارد خیابان خرداد، سپس خیابان تیر شد. خواست سمت راست بپیچد که ماشین پلیس از روبه‌رویش آمد. پایش را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,178
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #250
شایان هیجان‌زده خندید و گفت:
- هووو! ارزش داشت از این خشابای ذخیره استفاده کنیم.
سرفراز: فلکه چهار اسب رو دور بزنید، وارد بلوار نفت بشید. به فرودگاه که رسیدین دو نفر میان و ماشین رو خالی می‌کنن.
محمد: خوبه.
شکیب: اوکی.
اکنون سرفراز نسبتاً شغل ابراهیم را دارد. فقط با این تفاوت که سرفراز علمش در هک دوربین و چراغ راهنمایی کم است و تازه دارد یک چیزهایی یاد می‌گیرد. به همین خاطر برای دوستانش مسیرهایی را انتخاب کرده بود که به چراغ راهنمایی برخورد نکنند. اینکه یک نفر راهنمایی‌شان کند که کجا بروند و یا نروند، خیلی بهتر از این است که خودشان مسیر را انتخاب کنند. معمولاً برای سرقت‌هایی که در روز انجام می‌دهند، نیاز به یکی مثل سرفراز دارند تا آن‌ها را راهنمایی کنند.
سیاوش خشاب خالی‌اش را، با خشاب پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا