- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,178
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #241
شکیب به تمسخر گفت:
- پات رو از این خونه بذاری بیرون، میدونم بعدش کجا میری!
شهرزاد خیره در چشمانش با صلابت در کلامش گفت:
- زنمه، حلاله.
شکیب با تکان دادن سرش و بالا و پایین کردن ابروانش نشان داد که باور نمیکند، هیچ کدام از حرفهایش را. شهرزاد خیلی سخت میتوانست برادرش را قانع کند که واقعاً به شخصیتی درست تبدیل شده است.
- کمی ذهنم بسته بود برای روبهرو شدن با این حقیقت که برادرم یه کثافته؛ و بعدها فهمیدم که چرا بیشتر اوقات خونه نبودی و کار رو بهونه میکردی.
شهرزاد با جدیت در کلامش گفت:
- به جونت قسم شکیب، من عوض شدم؛ اون کثافت سابقی که تو ازش تو ذهنت ساختی نیستم.
شکیب بیتوجه به شهرزاد گفت:
- خدا به آنِسه و ثامر دو تا پسر داد، که اگر نمیداد خیلی بهتر میشد. چون یکیشون با حیوون هیچ فرقی...
- پات رو از این خونه بذاری بیرون، میدونم بعدش کجا میری!
شهرزاد خیره در چشمانش با صلابت در کلامش گفت:
- زنمه، حلاله.
شکیب با تکان دادن سرش و بالا و پایین کردن ابروانش نشان داد که باور نمیکند، هیچ کدام از حرفهایش را. شهرزاد خیلی سخت میتوانست برادرش را قانع کند که واقعاً به شخصیتی درست تبدیل شده است.
- کمی ذهنم بسته بود برای روبهرو شدن با این حقیقت که برادرم یه کثافته؛ و بعدها فهمیدم که چرا بیشتر اوقات خونه نبودی و کار رو بهونه میکردی.
شهرزاد با جدیت در کلامش گفت:
- به جونت قسم شکیب، من عوض شدم؛ اون کثافت سابقی که تو ازش تو ذهنت ساختی نیستم.
شکیب بیتوجه به شهرزاد گفت:
- خدا به آنِسه و ثامر دو تا پسر داد، که اگر نمیداد خیلی بهتر میشد. چون یکیشون با حیوون هیچ فرقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش