• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #281
سپس به سمت آن دو شلیک کرد؛ که عادل خودش را به بیرون از خانه هول داد و پشت دیوار پناه گرفت و اصلان به داخل خانه آمد و درحالی‌که شایان او را هدف قرار داده بود به سمت شایان شلیک کرد که گلوله به شکمش اصابت کرد. شایان که به عقب پرت شد زیبا وحشت‌زده و گریان جیغ زد و نگاهش را به مرد سر تا پا سیاه پوش دوخت که اصلان، شایان را مورد هدف قرار داد و زیبا برای آنکه شایان آسیبی نبیند، خودش را جلوی او انداخت که گلوله به قفسه‌ی سینه‌اش اصابت کرد. شایان خودش را به پشت کاناپه پرت کرد و خیره به زیبا فریاد زد:
- زیبا!
عادل به کنار اصلان آمد و درحالی‌که هردو جایی که شایان پنهان شده بود را نشانه گرفته بودند، خیره گشتند. شایان خیره در چشمان زیبا که داشت نفس‌های آخرش را می‌کشید خطاب به آن دو، با بغض در صدایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #282
امیرحسین خیره به شاهین گفت:
- نظر منو بخوای، اصلان، شایان و سیاوش رو به قتل رسونده.
محمد متعجب گفت:
- اما چرا باید به این دو نفر حمله کنه؟! وقتی که شایان و سیاوش عضوی از گروه نبودن و داشتن موقت برای شاهین کار می‌کردن.
شکیب توام با شک و تردید گفت:
- ممکنه کار کسِ دیگه‌ای بوده باشه؟
امیرحسین نگاهش کرد و گفت:
- بعید می‌دونم.
شاهین خیره به عکس‌های گرفته شده از صحنه‌ی قتل در موبایل امیرحسین، گفت:
- کی اتفاق افتاده؟
امیرحسین با نگاهی به شاهین گفت:
- دیشب. اول سراغ سیاوش میرن... .
شاهین نگاهش را به عکسی از سیاوش دوخت که به طرز فجیع‌تری از شایان کشته شده بود. گلوله‌ای در چشمش، در دهانش و سپس شکمش را سوراخ سوراخ کرده بودند.
امیرحسین: کارشون که تو شوشتر تموم میشه، میرن سراغ شایان، به آبادان.
محمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #283
شکیب رو به محمد لبخندی بر لب نشاند و سپس رو به شاهین کرد و گفت:
- از قبل به صورت وارونه به ما هشدار داده بودن. طوری به ما هشدار دادن که خیلی آسون بفهمیم؛ و خودمون رو برای تاریخ دروغی آماده کنیم.
امیرحسین: و حالا که رمز رو فهمیدیم دیگه تاریخی برای ما نذاشتن.
سپس رو به شاهین کرد و گفت:
- حالا که فهمیدیم اصلان چطور بازی می‌کنه فکر می‌کنم پیدا کردنش راحت‌تر باشه. درست نمیگم؟
کسی چیزی نگفت که امیرحسین خیره به شاهین ادامه داد:
- اصلان دوباره کارش رو تکرار می‌کنه و سعی می‌کنه به یکی از ماها نزدیک بشه. بهتره که حواست باشه شاهین.
سپس نگاهش را به محمد و شکیب دوخت. محمد که متوجه منظور امیرحسین شده بود گفت:
- جور بدی نگاه می‌کنی امیر!
امیرحسین بی‌آنکه نگاهش کند گفت:
- شرمنده داداش، من به همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #284
شکیب حرفی به میان نیاورد که شاهین گفت:
- امشب برو سراغش. سعی کن ازش حرف بکشی و سر از کارش در بیاری. برای من مهمه که اطلاعاتی ازش بگیری. اگه متوجه شدی که نمی‌خواد باهات چیزی در میون بذاره، از خانواده‌اش... .
شکیب به میان حرفش آمد و گفت:
- تند نرو شاهی. ما با خودش مشکل داریم، فقط.
شاهین با گفتن "خیلی خب" جلسه را به پایان رساند و از جا برخاست.
در ماشین درحال برگشت از خانه‌ی شاهین بودند. در تمام طول مسیر محمد ساکت بود و شکیب دلش پرحرفی‌های همیشگیِ دوستش را طلب می‌کرد. علت ساکت بودنش که نه، می‌دانست علت ناراحتی‌اش تصمیم شاهین است.
- از تصمیمی که شاهین گرفته ناراحتی؟
محمد نیم نگاهی به او انداخت و سپس حواسش را معطوف جاده کرد.
- برات خوشحالم شکیب. شاهین بهترین تصمیم رو گرفت. شاید بهتر باشه جشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #285
دکمه‌ی آیفون را فشرد و سپس در پذیرایی را باز کرد. به او چشم دوخت که داشت از کنار باغچه می‌گذشت و به سمتش می‌آمد.
از سه پله بالا آمد و نگاهی توام با دلتنگی به اطراف انداخت. جدا از آنکه رئیسش بود رابطه‌ی بسیار صمیمی‌ای با خودش و محمد داشت. قدم به سمت خانه نهاد و پس از درآوردن کفش‌هایش وارد شد. خیره به شکیب توام با ناراحتی گفت:
- افتضاح شدی شکیب.
شکیب در را بست و با لبخندی رو به او گفت:
- می‌دونم بِیگ.
او بود که پیش قدم شد و شکیب را در آغوش گرفت. سپس از او فاصله گرفت و خیره در چشمانش گفت:
- هنوز از من ناراحتی؛ و می‌دونم هیچ جوره نمی‌تونم از دلت در بیارم.
شکیب با پایین آوردن سرش از جواب دادن امتناع کرد. بیگلر به شوخی گفت:
- ربطی به ماه تولدت داره؟
شکیب خندید و از او فاصله گرفت. بیگلر خم شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #286
شکیب با ابروان بالا پریده گفت:
- یعنی راجع به سجاد اشتباه فکر می‌کنم؟
بیگلر به کاناپه تکیه داد و فقط نگاهش کرد. شکیب نفسش را عمیق به بیرون دمید و با خودش فکر کرد که او با این حرف‌هایش می‌خواهد شاهین را در نظرش بی‌اعتماد جلوه دهد؛ و بیگلر انگار که ذهنش را خوانده باشد، صادقانه گفت:
- نه...من نمی‌خوام شاهین رو مقصر جلوه بدم. من می‌خوام فقط کمکت کنم.
نگاهش را به اطراف خانه چرخاند و گفت:
- به هرحال حق با توئه؛ من به تو شک کردم و یازده سال صادقانه خدمت کردنت رو نادیده گرفتم.
سپس خیره به چشمانش در ادامه گفت:
- به تصمیمت احترام می‌ذارم.
خوب بود که داشت اعتراف می‌کرد. حقیقتاً نیاز داشت یک بار به جای انکار کردن، واقعیت را از دهانش بشنود.
- از خودت بگو بِیگ. تونستی با شوهر خواهرت کنار بیای؟
بیگلر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #287
که طاهر با گرفتن مچ دست پسرک مانع از رفتنش شد. خیره در چشمان قهوه‌ای روشن زن که آن را با خط چشم کلاسیکی که کشیده بود، مزین کرده بود گفت:
- چه خبر؟
زن در جواب گفت:
- دنبال کارای طلاقم.
طاهر با جدیت در کلامش، اما به شوخی گفت:
- اینجا؟
زن خندید و سپس متعجب گفت:
- راستش عجیبه که منو به یاد نمیارید!
طاهر با تکان دادن سرش گفت:
- بله شناختم. من با شما تصادف کردم.
نیما حیرت‌زده ابروانش را رو به بالا سوق داد و نگاهی به دایی‌اش کرد. زن در جواب گفت:
- نه منظورم این نبود. ما قبلاً همسایه بودیم. سلطانمنش؛ همسایه روبه‌رویی. من آتنا یزدانی هستم.
طاهر که الآن متوجه منظور آتنا شد، گفت:
- بله، یادم اومد. خانم یزدانی، برای مادر بنده خیاطی می‌کردن.
آتنا سر تکان داد و طاهر گفت:
- مامان و بابا حالشون چطوره؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #288
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه دوستانی که می‌خونید. عجب ماه گرفتگی جذابی بود لامصب! عسل بود لامصب:melting-face:
خب این پارت از رمان رو با آهنگ "Thursday" از "the weeknd" بخونید لطفا. البته که متن آهنگ ربطی به پارتی که می‌نویسم نداره. فقط موزیکش جالب اومد. امیدوارم خوشتون بیاد.
جالب میاد داستان یا همه‌اش کلیشه‌ست؟ نظر هرچی باشه خوشحال میشم بشنوم. چون به بهتر شدن رمانم کمک می‌کنه.



خطاب به برادرش پشت گوشی گفت:
- تمام پولی رو که امروز صبح برات جابه‌جا کردم، فقط برای خودت خرج می‌کنی. راضی نیستم اگه یه قرون به اون دو تا پیر خرفت چیزی بدی سپهر!
سپهر متعجب از لحن تند برادرش گفت:
- داری درمورد خانواده‌ات حرف می‌زنی. شاید درست نباشه این‌طوری راجع بهشون بگی.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #289
سجاد لبخندی گوشه‌ی لبش نشاند و گفت:
- اما شاید من از خانواده‌ات شروع می‌کردم؛ خانواده‌ی اصلیت منظورمه. شاید شهرزاد، یا محمد، محیا و یا...یکی که بی‌گناه‌تره... .
شکیب الناز در ذهنش نقش بست که سجاد گفت:
- دِلین.
از همه جزئیات زندگی‌اش مثل اینکه خبر دارد. وقتی از او خوشش نمی‌آید معلوم است که سعی می‌کند بیشتر از او بداند تا به دنبال راهی برای خالی کردن نفرتش باشد.
سجاد: من می‌دونم اخلاقت چه‌جوریِ شکیب.
سپس توام با شک و تردید گفت:
- شاید به این خاطر که اوایل شروع کارت، جون یه بی‌گناه رو گرفتی، دیگه نمی‌خوای تکرارش کنی.
شکیب قلبش به تپش افتاد. هیچ کس این رازش را نمی‌دانست، به جز بیگلر. حتی دوست صمیمی‌اش محمد را هم بیشتر اوقات در جریان رازهایش قرار نمی‌داد. بی‌آنکه در صورتش حالتی متعجب و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
401
پسندها
5,504
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #290
سجاد اسلحه‌اش را بالا گرفت و گفت:
- بدون اسلحه، موافقی؟
شکیب به نشانه‌ی موافقت از پشت مبل بیرون آمد و روبه‌رویش قرار گرفت. همزمان هردو اسلحه‌ی در دستشان را به طرفی پرت کردند. سجاد به سمتش آمد که شکیب عسلی را با پایش به سمت او هول داد و سپس چاقوی در دستش را به سویش پرتاب کرد. سجاد دستش را حائل چشمانش قرار داد که چاقو به ساعدش برخورد کرد. با قرار گرفتن شکیب کنارش، دستش را مشت کرد تا در صورتش بکوبد. شکیب ضربه را مهار کرد و چاقو را از ساعد سجاد به تندی درآورد که صدای فریادش به هوا برخاست. خواست چاقو را در گردنش فرو کند که سجاد مچ دستش را گرفت و مانع شد. شکیب زانویش را خم کرد و به شکمش کوفت. سجاد خم شد و مچ دست شکیب را رها کرد. بی‌توجه به درد، راست ایستاد و به سمت آشپزخانه دوید، که شکیب کلاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا