• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
همان‌طور خیره به دیوار، اشکی از چشمش چکید.
- اما الآن پشیمونم از آرزویی که کردم. دوست دارم همه‌ی زندگیم رو بدم تا برگردم به دوران بچگیم. به قبل از هشت سالگیم.
ساکت شد و سپس با بغض در صدایش گفت:
- یادم نمیره وقتی که تو مدرسه ازم می‌پرسیدن اسم مامان و بابات چیه و من چون جوابی نداشتم که بهشون بدم ساکت می‌شدم. واقعاً نمی‌دونستم چی باید بگم. گاهی اوقات فکر می‌کردم حاصل یه رابطه‌ی بد بودم. ترحمشون رو احساس می‌کردم. کسی بهم بی‌احترامی نمی‌کرد، فقط سمتم نمی‌اومدن. می‌دونی...من بهشون پز غریبه‌ای رو که منو به حریمش راه داد و چیزی برام کم نذاشت، دادم. حسرت رو تو چشماشون دیدم. فهمیدم اگه مثل اونا خانواده ندارم خدا یه غریبه‌ای رو سر راهم قرار داده که کمبود محبت‌های مامان و بابام رو احساس نکنم.
نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
بر کاناپه نشست و کلاهش را از سر برداشت.
- کلاً اومده بود اینجا گوه خوری با قاشق!
محمد ابروانش را رو به بالا سوق داد و گفت:
- ترسوتر از اونی بود که فکرش رو می‌کردم.
شکیب به جلو خم شد و توام با شک گفت:
- یعنی چی؟
محمد با اخمی بر پیشانی گفت:
- می‌دونستم عرضه نداره بیاد دخترش رو ببره.
شکیب که پاک از حرف‌های محمد گیج شده بود مستأصل گفت:
- نمی‌فهمم چی میگی محمد! از چی حرف می‌زنی؟
محمد خیره در چشمانش گفت:
- نعیم هیچی از محبت سرش نمیشه. یه بی‌شرفِ عوضیِ. انتظار داشتم وقتی همه‌ی حقیقت رو راجع به زندگی تو و الناز گفتم یه جو مردونگی نشون بده و دخترش رو با خودش ببره.
شکیب متعجب و نگران گفت:
- چرا اینکارو کردی؟!
محمد حق به جانب گفت:
- تا کی می‌خواستی ازش پنهان کنی خانواده داره؟ چرا اجازه ندادی خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
سیاوش با شنیدن صدای شهرزاد نگاه و حواسش را به او دوخت.
- می‌دونی برای چی اینجایی؟ همکارام حتماً بهت گفتن.
وقتی عکس‌العملی از جانبش ندید، شهرزاد ادامه داد:
- اینکه تو رو انتخاب کردیم فقط به این خاطر بود که... .
سیاوش به میان حرفش آمد و با اخمی بر پیشانی گفت:
- یه احمقی که شما هرطور دلتون می‌خواد باهاش رفتار کنید! من جونم رو می‌خوام سرگرد. جواب من به خواسته‌ی شما منفیِ. بااجازه.
از جا برخاست که شهرزاد با تحکم گفت:
- بشین سیاوش! من هنوز حرفام تموم نشده.
سیاوش ایستاد و خیره در چشمانش گفت:
- من فکرام رو کردم سرگرد. قبل از اینکه وارد این اتاق بشم و حرف‌های شما رو بشنوم جواب من به شماها آماده بود.
شهرزاد با لحنی مطمئن گفت:
- به پاداشش فکر کن.
سیاوش لحظه‌ای سکوت کرد و جمله‌ی شهرزاد را در ذهنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
شاهین موبایل را برداشت و نگاهی به عکس‌های گرفته شده انداخت. سپس موبایل را بر میز گذاشت که کیوان به عکس‌ها نگاهی انداخت. رُها خواست موبایل را از دست کیوان بگیرد، که او دستانش را عقب کشید و مغموم گفت:
- نگاهشون نکنی بهتره. خوشایند نیستن.
اما رُها بی‌توجه به کیوان، کنجکاوانه موبایل را از دستش گرفت و عکس‌ها را نگاه کرد. پس از دیدن دومین عکس، وحشت‌زده موبایل را بر عسلی پرت کرد. حق با کیوان بود. این چشمان از حدقه بیرون زده و صورت کبود ابراهیم اصلاً تصویر خوشایندی نبود.
کیوان زیر لب خطاب به رُها با اخمی بر پیشانی گفت:
- بهت گفتم نگاه نکن.
رُها سرش را با دستانش گرفت، ترسیده آب دهانش را بلعید و سعی کرد آنچه را که دیده بود، در ذهنش پس بزند. هرکه این کار را با ابراهیم کرده بود در سرش چیزی بیش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
سپس بنیامین به سمت سجاد و کیاوش به سمت بنیامین اسلحه‌شان را نشانه گرفتند. سجاد توام با خشم اسلحه‌ی در دستش را تکان داد و گفت:
- مراقب حرف زدنت باش شکیب! بهت اجازه نمیدم بهم توهین کنی. یه کاری نکن مخت رو پخش زمین کنم.
محمد با عصبانیت رو به سجاد گفت:
- بعدش ببین زنده می‌مونی یا نه.
یوسف از جا برخاست و همان‌طور که سعی داشت اسلحه‌ی در دست بنیامین را پایین بگیرد خطاب به دوستانش گفت:
- بچه‌ها لطفاً! آروم باشید.
شکیب خیره در چشمان سجاد گفت:
- به نظرم سجاد داره اینجا حیف میشه. امیر، شاید بهتر باشه که به سجاد بسپری دنبال قاتل ابراهیم باشه.
اردشیر خشمگین رو به شکیب گفت:
- مراقب حرف زدنت باش عوضی!
الآن نه حال داشت و نه حوصله‌ی جروبحث با این قماش را! جواب اردشیر آماده بود. فقط اکنون موقع نشان دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
صدای رادوین توام با خشم به گوشش خورد. ایثار با دیدن شکیب، بی‌توجه به شکلاتی که به سمتش گرفته شده بود، به سویش دوید. دانیال ایستاد و رو به رادوین گفت:
- کاری باهاش نداشتم.
شکیب ایثار را در آغوش گرفت و بوسه‌ای به گونه‌اش نشاند. لبخند به لب گفت:
- چطوری عمو؟
ایثار هیجان‌زده گفت:
- خوبم عمو. خیلی دلم برات تنگ شده بود.
- پس یه بوس گنده به عمو بده تا دلتنگیت بره و دیگه برنگرده.
ایثار بوسه‌ای به گونه‌اش نشاند و شکیب او را بر زمین گذاشت.
رادوین با خونسردی گفت:
- آها! اول یه شکلات میدی، بعدم می‌ذاری درِ...!
حضار درون سالن با شنیدن جمله‌ی زشت رادوین متعجب به دانیال چشم دوختند. بنیامین رو به دانیال با تردید پرسید:
- معلوم هست اینجا چه خبره؟
شکیب رو به رُها اشاره داد. دخترک که کنارش قرار گرفت، شکیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
وارد اتاق تزریقات شد. از بوی الکل و مواد ضدعفونی کننده‌ای که به مشامش خورد حالش بهم خورد. این بو این اواخر اذیتش می‌کرد. پس از سلام و احوالپرسی با خانم بخشی که پشت میز نشسته بود، به سمت یک تخت خالی قدم نهاد. وسواس گونه بر تخت نشست. روتختی، و یا به عبارتی ملافه‌ی تخت‌ها مرتب عوض می‌شدند. نگاهش را به تلویزیون روشن دوخت. پیام‌های بازرگانی درحال پخش بود و صدایی از آن خارج نمیشد. محیط به واسطه‌ی پنجره‌ای که در سمت چپ بود و کاکتوس‌های ریز و درشتی که در گلدان کنار دیوار قرار داشت دلگیر نبود. فقط در نظر شکیب خسته‌کننده و ترسناک بود.
- سلام. خوبی؟
شکیب نگاهش را به دخترک دوخت. شال قرمز رنگش همرنگ رژی که بر لب داشت بود. موهای مشکی رنگش هم کمی از زیر شال خودنمایی می‌کرد. ابروهای پهن مرتبش به چهره‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
اگرچه بعید می‌دانست گناهانش با این بیماری پاک شوند.
دخترک کنجکاوانه پرسید:
- می‌تونم اسمت رو بدونم؟
- بله خواهش می‌کنم؛ شکیب.
دخترک لبخندی زد و گفت:
- چه اسم قشنگی.
شکیب متعجب از حرف دخترک گفت:
- شما اولین نفری هستین که اینو بهم میگه!
دخترک با شوق گفت:
- اوم، جدی؟
شکیب سر تکان داد.
- بله.
- میشه با من راحت باشی؟ معذب میشم وقتی اینطوری باهام حرف میزنی. فکر کنم همسن باشیم، درسته؟
- ۲۸ سالمه.
دخترک سری تکان داد و گفت:
- من ۲۳ سالمه، اما همه بهم میگن سنم کمتر می‌خوره باشه.
شکیب نگاهش کرد و در نظرش آمد با این چهره‌ی ساده و اندام لاغر و قد نسبتاً کوتاهی که داشت سنش دقیقاً کمتر می‌خورد باشد. به نشانه‌ی تأکید سرش را تکان داد و گفت:
- بله درسته.
دخترک خودش را کمی به شکیب نزدیک کرد و با لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
و به گردن باندپیچی شده‌اش اشاره کرد. شکیب نگاه از فرشید گرفت و رو به الناز زیر لب ناباورانه زمزمه کرد:
- نقشه؟
الناز بی‌صدا گریه کرد. فرشید با آن صدای ضعیف و گرفته‌اش ادامه داد:
- آره، قرار نبود اینقدر جدی پیش بره. مگه نه الناز؟ قرار نبود با احساسات دو نفر از آدمای زندگیت بازی کنی.
الناز اشکی از چشمش چکید و با صدایی لرزان خیره به شکیب گفت:
- آره...آره، من این بازی احمقانه رو راه انداختم. راجع به فرشید بهت دروغ گفتم، چون فقط می‌خواستم ذهنیت تو رو نسبت بهش خراب کنم. چون فقط برای این نقشه‌ی کوفتی نیازش داشتم، نه بیشتر! من به فرشید حق نمیدم از من کینه داشته باشه، چون خودش اومد، خودش خواست با من همراه بشه. اما راجع به تو چرا شکیب! مطمئنم اگه حقیقت رو بفهمی ازم متنفر میشی.
غم بود که فرشید را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
خواست دخترک را در آغوش بگیرد، که الناز هولش داد. خشمگین بر سرش فریاد زد:
- به من دست نزن! دیگه دوست ندارم...دوست ندارم...دوست ندارم...ازت متنفرم...دیگه نمی‌خوام ببینمت... .
سیلیِ نه چندان آرامی مهمان گونه‌اش که خیس از اشک بود کرد. فرشید به میان آمد و درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
- آروم باش الناز!
الناز توام با خشم و نفرت زبان گشود:
- ازت متنفرم! ازت متنفرم چون باعث و بانی تمام این اتفاقات خودتی...مقصرش تویی...اگه تنهام تو مقصری... .
طوسیِ خوشرنگ که رو در رویش برایش مظلوم نمایی می‌کرد، قرمز و نمناک شده بود. بی‌آنکه چیزی بگوید از خانه خارج شد. وقتی اِلیِ نازش دوست نداشت او را ببیند، ماندنش آنجا دخترک را آرام که نمی‌کرد هیچ، فقط تعداد سیلی‌ها را در صورتش بیشتر می‌کرد.
الناز بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا