• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
الناز به میان حرفش آمد و گفت:
- لطف کردی شکیب.
شکیب به تخت تکیه داد و به نیم‌رخ دخترک نگاه کرد.
الناز: «هممون بعضی از زخمامون رو نادیده گرفتیم به خاطر اینکه کسی که چاقو دستش بود رو دوست داشتیم.»
شکیب پی به منظور حرفش برد. خجالت‌زده حرفی به میان نیاورد.
الناز: تا حالا از آرزوهام برات گفتم؟
سپس بی‌آنکه منتظر جوابی از جانب شکیب باشد درحالی‌که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:
- نه نگفتم! یادم میاد مایل بودی بشنوی.
شکیب با ناراحتی خیره به نیم‌رخ دخترک گشت. الناز دستی به چشمان نمناکش کشید و گفت:
- وقتی بچه بودم...هشت سالم که بود آرزو داشتم زودتر بزرگ بشم. عاشقت شده بودم. قد و چهره‌ی مردونه‌ی تو، اینو تو ذهن من به وجود اُورد که اگه بخوام بهت برسم باید هم قد تو باشم و چهره‌ی بزرگ گونه داشته باشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
بیچاره شکیب که فکر می‌کرد به زندگیِ الناز گند زده است! دخترک الآن قدرش را کمی بیشتر می‌دانست. نگاهش کرد و به آرامی گفت:
- وقتی عصبی میشی خیلی وحشتناک میشی! اصلاً یه آدمِ دیگه‌ای میشی.
شکیب خجالت‌زده، به آرامی خندید. نگاه الناز به لبان تیره رنگ شکیب سر خورد. سیگار این بلا را بر سرش آورده بود؛ که البته در نظر الناز این رنگ چشم و رنگ تیره‌ی لبانش انگار در اجزای صورتش سِت شده بودند. دلش او را می‌خواست. با همه‌ی این حرف‌هایی که بینشان ردوبدل شده بود، بی‌قرار بود برایش. نزدیکش شد، که سرش با لبه‌ی کلاه برخورد کرد. فقط می‌خواست این تب تند عشقی که جانش را در بر گرفته بود آرام کند. با یک بار، به جایی بر نمی‌خورد که! کلاه را از سر پسرک برداشت. قلب شکیب از این نزدیکی به سینه‌اش کوفت. الناز نارضایتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
شکیب با بی‌حالی گفت:
- اون طوری که تو فکر می‌کنی نیست.
محمد قدمی به شکیب نزدیک شد و با عصبانیت گفت:
- فرشید بهترین کِیس بود براش. کی میاد سراغش وقتی نه خانواده‌ی درست و حسابی داره و نه کسی که بزرگش کرده قیمش بوده؟
- من دوست داشتم با یه آدم لایقی باشه، نه کسی که مشخص نیست چی تو سرش می‌گذره.
محمد بحث را با جمله‌ی که به میان آورد خاتمه داد.
- تو نمی‌فهمی با تصمیم اشتباهت با آینده‌ی این دختر چیکار کردی! بذار بگذره بعداً متوجه میشی.
نگاه خشمگینش را از چشمان مغموم و ناراحت شکیب گرفت و از خانه خارج شد.
***
خیره به مرد روبه‌رویش پرونده‌ی در دستش را بر میز گذاشت. نگاهش کرد. سر به زیر گرفته با دستبند فلزی ور می‌رفت. شهرزاد پشت میز نشست و امیرحسین تکیه به دیوار داد و حرکاتش را زیر نظر گرفت.
شهرزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
شهرزاد سری به طرفین تکان داد و گفت:
- نه، مجبور نیستم! می‌تونم این پیشنهاد رو به کسِ دیگه‌ای هم بدم. اما فکر کردم فرد لایق این کارو پیدا کردم. کسی که یه زمانی قتلی رو مرتکب شده، اما الآن پشیمونه؛ و با رفتار خوبش توی زندان واقعاً داره برای آزادیش تلاش می‌کنه.
سیاوش خیره به او چیزی نگفت، که شهرزاد در ادامه گفت:
- به پسر شیش سالت فکر کن. به همسرت که باید تو رو فقط از پشت میله‌های زندان ببینه. کنارشون نیستی تا وقت بیشتری رو باهاشون بگذرونی. به نظر خودت همسرت چقدر می‌تونه بهت وفادار بمونه؟ ازدواج کرده اما به مدت ده سال سایه مردی بالا سرش نیست. حتی ممکنه یه زمانی ترکت کنه تا برای خودش یه زندگی جدید تشکیل بده. دوست داشتن تا یه جایی جواب میده، اما اگه عاقل باشه تو رو ترجیح نمیده. جوونه و عمرش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
جاوید همان‌طور خیره به کف سرامیک توام با شک و تردید گفت:
- این شماره‌ی شیش رقمی مثل یه جور تاریخ می‌مونه.
اردشیر که کنار برادرش ایستاده بود، خم شد و خیره به عکس در دست شاهین گفت:
- اگه این طور باشه که خیلی راحت رمزگشایی شد! چرا باید یه همچین رمز آسونی بذارن؟
شکیب زبان گشود و گفت:
- می‌تونه شبیه به یه اخطار یا هشدار باشه؟
شاهین موبایل را بر میز رها کرد و خطاب به شکیب گفت:
- به همین فکر می‌کنم.
محمد همان‌طور که دستی به لبش می‌کشید گفت:
- شاید این تاریخ زمان اتفاق بعدی باشه.
کیوان ابروانش را رو به بالا سوق داد و با لحنی مطمئن گفت:
- یعنی شیش اسفند قراره یه قتل دیگه رخ بده؟
امیرحسین کلافه از فرضیه گفتن و ساختن دوستانش رو به شاهین گفت:
- بهتره از قتل ابراهیم بکشیم بیرون. دونستن اینکه این دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
شکیب ناراضی از تصمیم شاهین گفت:
- موقعیت هر کدوم از ما به خطر می‌افته. چهره‌ی ما رو می‌بینن. اومدن این دو نفر باعث میشه اطلاعاتشون بیشتر از قبل بشه. از همه مهم‌تر، موقعیت خودت و امیر به خطر می‌افته! شاهین نمی‌خوام کارت رو زیر سؤال ببرم، اما...معلوم هست می‌خوای چیکار کنی؟
شاهین رو به حضار گفت:
- بهم اعتماد کنید! می‌خوام یه کاری کنم مقصر اول و آخر تمام این ماجرا خودشون باشن. من اجازه نمیدم پلیس به واسطه‌ی این دو نفر به اون هدفی که می‌خواد برسه.
لحن صدایش توام با خشم همراه شد.
- اما با این گروهی که من دارم می‌بینم، خودتون یه کاری می‌کنید هیچ چیز اون طوری که من می‌خوام پیش نره. اون چیزی که من دنبالشم تو شماها نمی‌بینم.
دستش را محکم بر میز کوبید.
- اون بیرون دنبال یه نقطه ضعف از شماها هستن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
رادوین با لحنی مطمئن گفت:
- لااقل من با بچه‌ها سروکار ندارم!
گفتن همین جمله از زبان رادوین کافی بود تا حضار درون سالن پی به باقی ماجرا ببرند. آن‌ها از یکدیگر شناخت کمی داشتند، در همین حد که رنگ و یا خواننده‌ی محبوب یکدیگر را بدانند. از گذشته‌شان و البته کثافت بودنشان در زمینه‌ای، زیاد چیزی نمی‌گفتند. اما شاهین هر چیز ریز و درشتی را از زندگیشان پیدا می‌کرد. به هرحال باید خیالش را از بابت مطمئن بودن آن شخص راحت می‌کرد.
دانیال حرفی به میان نیاورد. به هرحال دیگر حقیقت زندگی‌اش فاش شده بود. و امیرحسین اکنون توانست بفهمد پسر بچه‌هایی که دزدیده می‌شوند توسط چه کسی آن عاقبت وحشتناک بر سرشان می‌آید.
کیاوش با ذهنی مشوش از شنیدن حرف‌های رادوین، وارد اتاق کار شاهین شد. بر صندلی چرم لم داد و نگاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
انگشت اشاره‌اش را به تخت روبه‌رویش نشانه گرفت و گفت:
- روی همین تخت می‌نشست و می‌رقصید. آهنگ عربی می‌ذاشت و خوشحال می‌رقصید. طوری رفتار می‌کرد که انگار هیچ مشکلی نداره. بی‌تفاوت نگاهش می‌کردم. برای من رفتارش عجیب بود. منی که سالم بودم تا حالا شاد نرقصیدم. طوری زندگی کردم که انگار دنیا برام به آخر رسیده. اما اون آقا تو لحظه داشت زندگی می‌کرد. طوری شاد بود که انگار سالمِ و هیچیش نیست. از خودم خجالت کشیدم. تصمیم گرفتم رویه زندگیم رو عوض کنم.
خیره به تخت با لحنی مغموم گفت:
- سه هفته‌ای میشه اینجا جاش خالیه.
شکیب کنجکاو پرسید:
- چرا؟ درمانش تموم شد؟
دخترک با صدایی لرزان سر به زیر گرفته گفت:
- فوت کرد.
شکیب متأسف از شنیدن این جمله گفت:
- خدا رحمتش کنه.
دخترک ناگهان خندید و رو به شکیب شرمگین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
شکیب پیامی که از جانب فرشید بود را گشود.
- بیا خونه‌ی الناز؛ تنها.
همین! با خواندن این جمله‌ی ترسناک دلش به شدت شور زد. با او تماس گرفت تا معنی این پیامک را بفهمد. فرشید رد تماس زد. شکیب دوباره با او تماس گرفت، اما جوابی دریافت نکرد. این دیوانه بعید نبود بخواهد انتقام بگیرد. با الناز تماس گرفت. داشت دیوانه میشد. الناز جواب نداد. معده‌اش تیر کشید. استرس به جانش رخنه کرد. حداقل دو الی سه ساعت اینجا کار داشت. دخترک متوجه بی‌تابی شکیب شد، و فقط از دور خیره به چهره‌ی گرفته‌اش بود. شکیب با نگاهی به دخترک او را صدا کرد. بی‌خیال ادامه‌ی درمان شد.
به داخل آمد و رو به الناز که بر کاناپه نشسته بود گفت:
- بهش گفتی؟
الناز دستانش را از سرش برداشت. نگاهش کرد و با صدایی گرفته گفت:
- نه، نتونستم.
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
سپس مغموم در ادامه گفت:
- عاشق کسی که هرطور دلش خواست باهام بازی کرد. من فقط می‌خواستم هرطور که شده عشقم رو کنار خودم داشته باشم، اما راه بدش رو انتخاب کردم. اما...انصاف داشته باش شکیب! تو هم کم مقصر نبودی، که این همه سال منو با دروغ بزرگ کردی. درسته، مشکلی نداشتم چون باهاش کنار اومده بودم. ولی تو دیدی تو یه برهه‌ی سنی من نیاز به مادرم دارم، دیدی که من برای دردهام مادرم رو می‌خوام، نه یه غریبه رو؛ تو دیدی من بی‌تابم برای دونستن گذشته‌ی کوفتیم، دیدی من تنهام، دیدی دارم تو این عشق یه طرفه می‌سوزم، اما کاری نکردی، منو از خودت دور کردی!
بر سرش فریاد زد تا اینگونه عمق فاجعه را نشانش دهد.
- درست مثل کاری که خانواده‌ام باهام کردن، منو تنها گذاشتی. حواست به شب بیداری‌هام نبود، حواست به چشمای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا