- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,170
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #121
سپس بیآنکه منتظر جوابی از جانب شکیب باشد درحالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:
- نه نگفتم! یادم میاد مایل بودی بشنوی.
شکیب با ناراحتی خیره به نیم رخ دخترک گشت. الناز دستی به چشمان نمناکش کشید و گفت:
- وقتی بچه بودم...یعنی هشت سالم که بود آرزو داشتم زودتر بزرگ بشم. عاشقت شده بودم. قد و چهرهی مردونهی تو، اینو تو ذهن من به وجود اورد که اگه بخوام بهت برسم باید هم قد تو باشم و چهرهی بزرگ گونه داشته باشم. غافل از اینکه...وقتی بزرگ شدم فهمیدم قشنگترین لحظهی زندگی همون دوران بچگیته. نه دغدغهای داری، نه میدونی حسرت و کینه چیه، دلتنگی و عذاب وجدان یعنی چی، بلد نیستی دروغ بگی، پنهون کاری نمیکنی، صداقت تو حرفات موج میزنه، در لحظه زندگی میکنی، شادی و خوشحالی، بدی و پلیدی تو وجودت نیست...
- نه نگفتم! یادم میاد مایل بودی بشنوی.
شکیب با ناراحتی خیره به نیم رخ دخترک گشت. الناز دستی به چشمان نمناکش کشید و گفت:
- وقتی بچه بودم...یعنی هشت سالم که بود آرزو داشتم زودتر بزرگ بشم. عاشقت شده بودم. قد و چهرهی مردونهی تو، اینو تو ذهن من به وجود اورد که اگه بخوام بهت برسم باید هم قد تو باشم و چهرهی بزرگ گونه داشته باشم. غافل از اینکه...وقتی بزرگ شدم فهمیدم قشنگترین لحظهی زندگی همون دوران بچگیته. نه دغدغهای داری، نه میدونی حسرت و کینه چیه، دلتنگی و عذاب وجدان یعنی چی، بلد نیستی دروغ بگی، پنهون کاری نمیکنی، صداقت تو حرفات موج میزنه، در لحظه زندگی میکنی، شادی و خوشحالی، بدی و پلیدی تو وجودت نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش