• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    11
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,556
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #341
شکیب سؤالی را که جواب نگرفته بود، دوباره پرسید.
- نگفتی، شاهین چیکار کرد؟
سرفراز زیر لب گفت:
- مرده بود؛ شخصی که قصد کشتنم رو داشت.
محمد: خب خوبه حداقل تونست پیداش کنه؛ چون الآن خیلی ضعیف داره عمل می‌کنه. نمی‌تونه بفهمه اصلان کیه.
شکیب با نگاهی به دوستانش با صدای بلندی گفت:
- بالا نمی‌ریم؟
سرفراز به آرامی جواب داد:
- به خاطر وضعیت من نه.
شاهین به همراه پسرش وارد سالن شدند. کیاوش اخم کرده بود و شاهین کلافه به نظر می‌رسید. همه متوجه شده بودند بعد از به قتل رسیدن محبت توسط کیاوش رابطه‌ی پدر و پسر شکرآب شده است.
ماژیک را در دستش گرفت و اسم سه منطقه را به درشتی نوشت. کیانپارس، طالقانی و زیتون کارمندی.
رو به دوستانش کرد و با صدای قابض و گیرایی گفت:
- قراره که به طور همزمان و در یه شب به این سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,556
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #342
کیاوش مات و مبهوت خیره به پدرش خطاب به دوستانش گفت:
- بچه‌ها می‌شه تنهامون بذارید؟
شکیب با نگاهی به جمعیت گفت:
- کیاوش جان این حجم از آدم بخوان برن بیرون، دو روز طول می‌کشه. شاید بهتر باشه خودت و پدرت ما رو تنها بذارید.
کیاوش نگاه عصبانی‌اش را به شکیب دوخت و سپس رو به پدرش گفت:
- مشکل چیه شاهین؟
شاهین با لحن آرام رو به او گفت:
- کیاوش بحث نکن.
کیاوش رو به شکیب گفت:
- من هستم شکیب. رو من حساب کن.
شاهین توام با خشم اما با صدایی آرام رو به پسرکش گفت:
- من یه قرون به تو دستمزد نمی‌دم.
کیاوش خواست بگوید "به جهنم" که با فشردن لبانش بهم، سعی کرد با فرو بردن خشمش، خودش و پدرش را جلوی این اوباش سبک و کوچک نکند.
شکیب ماشین را متوقف کرد. محمد و عرشیا پس از چک کردن اسلحه‌شان منتظر دستوری از جانب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,556
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #343
اما متأسفانه رُها این‌طور فکر نمی‌کرد. چهره‌ی نگرانش را کیوان در زیر ماسک اسکلت خونین‌اش نمی‌توانست ببیند تا او را نیز استرس بگیرد.
شاهین خیره به تخته وایت‌برد خطاب به شکیب گفت:
- با دستبرد زدن به بانک اصلاً موافق نیستم. مکانش هم همین‌طور. از منطقه‌ی خودمون و از طلافروشی انتخاب کن. نمی‌خوام هرچی در میارم به افسان بدم.
شکیب با تکان دادن سرش گفت:
- باید بهم وقت بدی.
شاهین: از طالقانی انتخاب کن. دو سرقت از یه منطقه.
سرفراز: شاهین قرار نیست بهت بر بخوره وقتی دارم تو رو احمق صدا می‌زنم؟
کیاوش توام با خشم گفت:
- سرفراز تمومش کن.
شاهین از جا برخاست و روبه‌روی سرفراز قرار گرفت. خطاب به او اما با صدای بلندی که همه بشنوند گفت:
- اینکه فکر می‌کنی تو پیدا کردن یه آدم ناتوانم به من بر خورده.
محمد آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,556
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #344
هر سه کارکنان بی‌تعلل به تکاپو افتادند، طلاها را چنگ زدند و به درون کیف پرت کردند. رُها نیز حواسش را از دو مرد گرفت و به هردو زن دوخت که به روی زمین چمباتمه زده، و با چشمانی گریان در خودشان مچاله شده بودند. دوباره حواسش را به مردها دوخت تا مبادا فکر و خیالات سرشان را عملی کنند.
شکیب همان‌طور که در ماشین منتظر دوستانش بود، به این فکر می‌کرد که سرانجام، هر سه سرقت مطابق میلش به درستی پایان می‌یابد. اما ناگهان با شنیدن عطسه‌ی بلند مردی، تکان خفیفی خورد و به بیرون نگاه کرد. دلش آشوب شد و سعی کرد هر افکار وحشتناکی را که به ذهنش هجوم آوردند، پس بزند. او به صبر عقیده دارد. عطسه برایش به معنای انجام نشدن آن کاری‌ست که برنامه ریخته. باوری دارد که سخت است در زندگی‌اش نادیده بگیرد.
کیاوش صدای موزیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
437
پسندها
5,556
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #345
جمشید با زدن ضربه‌ای به در وارد اتاق کار شاهین شد و درحال بستن در گفت:
- بهتر نیست الآن به فکر سرقت نباشی؟
شاهین که کنار پنجره ایستاده بود، خیره به آسمان، بی‌توجه به سؤالش، بی‌حال گفت:
- خسته‌ام جمشید. سر و سامون دادن به این اوضاع داره از تحملم خارج می‌شه.
جمشید کنارش قرار گرفت و با صدایی آرام گفت:
- مجبور نیستی ادامه بدی. می‌تونی بی‌خیال بشی؛ یا اصلاً طور دیگه‌ای ماجرا رو تمومش کنی.
شاهین نگاهش کرد.
- بیشتر از اینکه خسته باشم، پشیمونم.
جمشید با بالا بردن دستانش گفت:
- شرمنده رفیق، من با این حس ناآشنام. کمکی از دستم برنمیاد.
شاهین لبخندی زد و گفت:
- ممنون که کنارمی.
مرد سعی در گرفتن هردو اسلحه از یوسف را دارد و دیگری با فشار وارد کردن چاقو به گلویش می‌خواهد او را از تقلا و تکاپو بندازد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا