- تاریخ ثبتنام
- 14/2/18
- ارسالیها
- 995
- پسندها
- 4,398
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #81
کمیل ابروی راستش را به سمت بالا برد و به آریایی که خیره نگاهش میکرد، نگاه کرد و جواب داد.
- منم نگفتم که همین پنجشنبه میزنم زیر همه چیز و قضیه رو تمومش میکنم. گفتم باید یه جوری از شرش خلاص شم که کار به عروسی و این چرت و پرتها نرسه. آخه یکی نیست به من بگه احمق! تو زن میخواستی چیکار؟! اسکلی چیزی هستی؟! دیوونه شدی؟! زده به سرت؟ تو که هر امکاناتی که میخوای برات فراهمه! بدبخت برو برای خودت خوش بگذرون. حال کن، صفا کن. زن گرفتنت برای چیب بود دیگه این وسط.
سهیل دستهایش را بغل کرد و جواب داد:
- بیا اینم یه بدبختی جدید وسط این همه بدبختی دیگه.
کمیل پاهایش را از تخت آویزان کرد و روبهروی سهیل و آریا، روی تخت نشست. همانطور که حالت متفکرانه به خودش گرفته بود گفت:
- بدبختی جدید؟...
- منم نگفتم که همین پنجشنبه میزنم زیر همه چیز و قضیه رو تمومش میکنم. گفتم باید یه جوری از شرش خلاص شم که کار به عروسی و این چرت و پرتها نرسه. آخه یکی نیست به من بگه احمق! تو زن میخواستی چیکار؟! اسکلی چیزی هستی؟! دیوونه شدی؟! زده به سرت؟ تو که هر امکاناتی که میخوای برات فراهمه! بدبخت برو برای خودت خوش بگذرون. حال کن، صفا کن. زن گرفتنت برای چیب بود دیگه این وسط.
سهیل دستهایش را بغل کرد و جواب داد:
- بیا اینم یه بدبختی جدید وسط این همه بدبختی دیگه.
کمیل پاهایش را از تخت آویزان کرد و روبهروی سهیل و آریا، روی تخت نشست. همانطور که حالت متفکرانه به خودش گرفته بود گفت:
- بدبختی جدید؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش