نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

همگانی "تاپیک جامع اشعار شاعران پارسی"

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,081
پرده ی نیلی

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم

کار جهان، به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده، ز وحشت سرای شهر

رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست

این شوخ دیده را، به مسیحا گذاشتیم

ما را بس است جلوه گه شاهدان قدس

«دنیا، برای مردم دنیا گذاشتیم»

در جستجوی یار دلازار کس نبود

این رسم تازه را، به جهان ما گذاشتیم

ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست

بنیان زندگی، به مدارا گذاشتیم

از ما به روزگار، حدیث وفا بس است

نگذاشتیم گر اثری، یا گذاشتیم

بودیم شمع محفل روشندلان، رهی

رفتیم و داغ خویش به دل ها گذاشتیم
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,082
شیفتگی

تنت جزیره ی سبزی به وسعت رویاست

دریغ ، فاصله ام با تو ، با تو دریاهاست

تو آن ستاره ی موعود این بیابانی

که هر شب از افق آرزوی من پیداست

تو آن جوانی نابی که شعله ی نفست

به قلب مرده ی من گر رسد، دم عیساست

رخ تو را به چه تشبیه می توانم کرد

به لاله ای که نهان در تخیل صحراست

زلال چشم تو آیینه ی سپیداران

شمیم موی تو سرمستی صنوبرهاست

صدای گام تو در جان من چه مهرآهنگ

طنین نام تو در گوش من چه شوق افزاست

بیا در آینه ام حسن خود مضاعف کن

دلم ز پاک ترین برکه های عشق و صفاست

مگر به عشق برم التجا ز وحشت مرگ

که پادزهر من این کیمیای بی همتاست

شبی به کوچه ی تاریک خواب های من آی

که جز به خواب ، وصالت نه در تصور ماست

وجود من همه چون شمع ، نذر معبد عشق

اگر که مهر توام هدیه ای ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,083
مرغ پریده

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پر و بال ما بریدند و درقفس گشودند

چه رها چه بسته ، مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گزیدم که بجز یکی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سخنی شنیده باش

اگر از کسی رسیده ست بدی بما، بماند

به کسی مباد از ما که بدی رسیده باشد
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,084
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را

باهرچه طالبی بخدا می خرم ز تو

برشاخ لخت و عور درختی ُ شکوفه ای

باناز می گشود دو چشمان بسته را

مرغی میان سبزه زهم باز می نمود

آن بال های کوچک زیبای خسته را

خورشید خنده کرد و ز انوار خنده اش

برچهر روز ُُ روشنی دلکشی دوید

موجی سبک خزیدو نسیمی به گوش او

رازی سرود و موج به نرمی رمید از او

خندید باغبان که سر انجام شد بهار

دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,085
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست



خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی

بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست



فتنه ها افتاده بین روسری های سرت

خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست



کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست

یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست



فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر

لشکری آماده پشت برج و باروهای توست



شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن

سینه چاکی را که م**س.ت از زخم چاقوهای توست



کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص

زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست



خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه

مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,086
شاید کسی مانند باران غم ندارد

اما دل من نیز دست کم ندارد

این دفتر آشفتگی ، یعنی دل من

جز واژه های درهم و برهم ندارد

راز دلش را با کدامین چاه گوید

آن کس که غیر از خویشتن محرم ندارد

دست کریم ابرهای گریه ، حتی

چشمی هوای گریه ی نم نم ندارد

حرفی بزن ، شعری بخوان با اشک هایت

شعر نگاهت واژه ای مبهم ندارد

شعری بگویم یا نگویم بعد از این ها

دیگر برایم هیچ فرقی هم ندارد
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,087
پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار ، دراین پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا ، ای همه ی خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا ، هرچه صدا ، هرچه صدا تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده باران سیاست ؟

دیگر نه و هرگز نه ، که با مرگ که با تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق ،چرا من ؟

تا شرح دهم ، از همه مخلوق ، چرا تو !
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,088
بگذار زمان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذار که ابلیس در این معرکه یک بار

مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا ...ولی ای کاش

این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بار تو در قصه ی پر پیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب ، همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

در تک تک رگ های تنم عشق تو جاری ست

در تک تک رگ های تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر

زنجیر نگاه تو که پا بند نباشد

وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمان روی زمین بند نباشد
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,089
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا ، وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، اما ، اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که ترا منتظرند

قاصدک !

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو ، دروغ

که فریبی تو ، فریب

قاصدک ! هان ، ولی.... آخر .... ای وای !

راستی آیا رفتی با باد ؟

با توام ، آی کجا رفتی ؟ آی ....!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟

در اجاقی ، طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز

قاصدک !

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند
 
امضا : saba_maleke

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #1,090
چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی

قفس شکسته ی بی بال ، دانه در عدمی

نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد
نه آشنای راحت و ، نه اتفاق رمی

مپرس از خط تسلیم مکتب نیرنگ
چو سایه صفحه سیه‌ کرده‌ایم بی‌رقمی

به صد هزار تردد درین قلمرو یاس
نیافتیم چو امید قابل ستمی

چو ابر بر عرق سعی بسته‌ام محمل
کشد غبار من ای کاش از انفعال نمی

به خاک راه تو یعنی سر فتاده ی من
هنوز فرصت نازی ست ، رنجه‌کن قدمی

نی‌ام به مشق خیالت‌ ،کم از چراغ خموش
بلغزش مژه من هم شکسته‌ام قلمی

عروج همتم امشب خیال قامت‌کیست ؟
ز خود برآمدنی ، می‌زند به دل علمی

کجا روم‌که برآرم سراز خط تسلیم
به‌ کنج زانوم آفاق ، خورده است خمی

قناعتم چقدر دستگاه نعمت داشت
که سیرم از همه عالم ، بخوردن قسمی

درین ستمکده حیران نشسته‌ام (بیدل)
چو تار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : saba_maleke

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا